هردوداستان را خواندم. با داستان اول بهتر توانستم ارتباط برقرار کنم

هردوداستان را خواندم .با داستان اول بهتر توانستم ارتباط برقرار کنم .فضای پادگان,فحش های رکیک وگاهی طنز آلود که سربازان برای رهایی از فضای خشک ودستوری نثارهم میکنند تا هم تخلیه شده وهم تیکه ای به طرف های مقابل انداخته وقدرت خودرا به رخ بکشند!فضای داستان رااحساس کردم وتوانستم ان را درذهنم تصویر سازی کنم.شخصیت راوی وبابک اگرچه در ابتدا شبیه هم نبود اما فضا واتمسفرموجود آنها را به هم نزدیک کرد تاجاییکه راوی از فعلی که بابک رااز ان نهی میکرد خود به انجام آن وادارشد واین نشان ازفشاری است که محیط به انسانها وارد مبکند.اما توهم.راوی وبابک کمی برایم عجیب بود چگونه هم راوی وهم بابک چهره نورانی را میدیدند؟جملات رد وبدل شده مقداری سرد بود وخلا احساسی در آنها حس میشد واین خلا تاجایی ادامه داشت که جملات وکلمات عمق لازم را پیدانکرده بود وبه همین دلیل خیلی خواننده راهمراه خود نمیکند که بنظرم یک ضعف می باشد .ساختارجملات محکم نبود وجملات نتوانسته بود حس وحال عمیقی در خواننده ایجاد کند.داستان خواننده راگاهی از نقطه ای به نقطه دیگر پرتاب میکرد که باعث گسست داستان در ذهن خواننده میشد .درابتدای داستان با شروع جمله طنز انتظار برابن بود که با داستان طنزی روبرو هستیم اما اینگونه نبود وطنز فقط در جمله اول ظهور داشت.نویسنده توانسته بود فضای پادگان ها وجودستوری وخشک ان را برای مخاطب شفاف وگویا بیان کند .اما در داستان دوم