📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
«از گربهها خوشت میآد؟». «آره، یه بار یه گربهی سیامی داشتم، اسمش تامی بود
«از گربهها خوشت میآد؟»
«آره، یه بار یه گربهی سیامی داشتم، اسمش تامی بود. دوازده سال عمر کرد و با هم همهجا رو گشتیم. دور تا دور جهان. وقتی مُرد دیگه دلش رو نداشتم یه گربهی دیگه بگیرم.»
گفت: «پس شاید بتونی این رو درک کنی.» و مرا به سمتِ فریزر برد. تویش فقط گربه بود: کپّهی گربههای یخزده که به دقّت بستهبندی شده بودند. دهها گربه. این منظره حسّ غریبی به من داد. «همهی دوستهای خوب من. آروم خوابیدن. نمیتونستم تحمّل کنم که از دستشون بدم. کاملاً از دستشون بدم.» خندید و گفت: «لابد فکر میکنی یه ذرّه خلم»
☞ @vagoyeha