📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
افراسیاب به سمت ری و ایران آمد و بر تخت تکیه کرد
افراسیاب به سمت ری و ایران آمد و بر تخت تکیه کرد .
وقتی خبر مرگ نوذر شاه به طوس و گستهم رسید مویهکنان به زابلستان رفتند و از زال کمک طلبیدند . زال به آنها قول مساعدت داد و سپاهیان را بهمرور آماده جنگ کرد. از آنسو ایرانیانی که در زندان اغریرث اسیر بودند از او خواستند که آنها را آزاد کند و گفتند تو میدانی که زال و مهراب در زابل و کابل خود را مهیای جنگ میکنند.
برزین و قارن و خراد و کشواد همه سپاه را آماده میکنند تا به خونخواهی نوذر آیند اگر افراسیاب بفهمد از کینه آنها مارا میکشد پس تو مارا آزاد کن . اغریرث گفت :اگر شمارا آزاد کنم برادرم از من خشمگین میشود صبر کنید تا زال به ساری بیاید و من شمارا به او سپارم . پس آنها نامه به زال نوشته و شرح ماجرا را گفتند که اگر او تا ساری بیاید اغریرث آنها را آزاد میکند و آمل را به آنان میسپارد و به ری میرود .
زال پس از خواندن نامه پرسید: چه کسی حاضر است به ساری برود و آنها را بیاورد ؟ کشواد پذیرفت و وقتی به ساری رسید اغریرث رفته بود و اسرا را جاگذاشته بود .
وقتی اغریرث به ری آمد افراسیاب خشمگین شد که آیا نگفتم آنها را بکش؟ اغریرث گفت : باید از شرم آب شد . از خدا بترس و بد مکن . جهان ارزش این را ندارد که به خاطرش حتی موری را آزار دهی. افراسیاب از سخنان برادر برآشفت و او را با شمشیر به دونیم کرد. وقتی زال خبر مرگ اغریرث را شنید گفت: افراسیاب با این کار تاجوتختش را ویران کرد.
بدینسان زال همچنان در تدارک سپاه بود و بالاخره سپاه را بهسوی پارس روانه کرد . وقتی افراسیاب شنید که زال با سپاهی مجهز میآید لشکر بهسوی ری فرستاد و دو سپاه رودرروی یکدیگر قرار گرفتند .