کاف!) می‌نویسم …تو هم گیر کرده‌ای در همان مهملات ۲۰/۳۰ سال پیش، و ناچارم می‌کنی به گفتن حرفهائی که باید بیست سی سال پیش می‌گفتی یا

کاف!) می نویسم.

تو هم گیر کرده ای در همان مهملات 20/30 سال پیش، و ناچارم می کنی به گفتن حرفهائی که باید بیست سی سال پیش می گفتی یا رواج می شد داشت، و ما همان وقت آنها را چنان پیش پاافتاده می پنداشتیم که گفتنشان را بیهوده و کوچک کننده می دیدیم اما متعهدین و پیشتازان و پرت ها- اصلاً فراموششان کنیم اینجا، وقار بیشتری نشان داده ایم. سرما و تاریکی آنجا برای ما زیادتر بود از اینجا ، و قدرت خریت و نفهمی و آن ادعای مردک کاغذنویس که شکل مار را نشان مردم ده می داد و از آنها تصدیق می گرفت که مار نه با میم و الف و را، نوشته می شود بلکه شکل کج و کوله یک مار، مار است. از مردم برات و گواهی گرفتن ربطی به واقعیت نمی گذارد. زمین می چرخید اگر چه گالیله را به غلط کردن واداشتند و حکم شرعی صدور فرمودند که زمین نمی چرخد. ما حرفهای بزرگ و عمیق را نه بلد بودیم و نه می گفتیم اما آنقدر فهم در ما بود که مهملات حاج سید جوادی و مجله مزدور پست پنج ریالی و اباطیل آنها، جانمان را بر لبمان آورد. رفتیم. اینجا هم نفهمی و خریت سیاسی فراوان است اما اگر نقاش های پرت دارد دسترسی به بحث های درست و فزاینده و ثمرآورنده را می شود شنید. سرما و گرما برای دیگران و خستگی درکردن و یک کمی وظیفه انسانیتی را که به خودمان داریم رسیدن، انجام دادن و عضو گروه فاسد فراری هم میهنان سر در هوا نگردیدن. نمی بینی در چه دنیائی پر از لجن بودیم؟ این حرفها را که برایت قصار کردم همه حرفها نبود. نمونه بود. خیلی خیلی بیشتر از این ها می شود شمرد. می شود شمرد که سهمی که می دادیم در حد قصه نوشتن و یا فیلمهائی که بچه های ما رسیده به آن شکلک بیندازند نبود، فقط نفس بنا کردن یک دستگاه مرتب تهیه فیلم هم بس بود. نفس در خط آنچه کاووسی فیلم فارسی اش می گفت نیفتادن بس بود. نفس در یک صف و ردیف دست به سینه ها و در کنار بچه های قرتی فعلاً مرحوم آن دستگاه فاسد لش بیعار نایستادن بس بود. نفس قبول نکردن و صدا در صدا نینداختن با یارشاطر و شفا و خانلری بس بود. نفس به خود گرفتن که یا به راه راستی که می دانی برو یا اصلاً نرو، بتمرگ، و در نتیجه نتمرگیدن و در راه های کج نرفتن برای ما بس بود، در کوره راه های پرعفونت چپ یا راست، ولی دنبال کردن یک راه راست که هیچ چیز در این سال های سال از قدرت اعتماد به آن نکاهیده است. اینها هر کدام بس بود. هرگز از کسی به خاطر رفاقت تمجید نکردن، هرگز تن در ندادن به چرت های «حزبی» و «تعهدی» و «پیشتازی» و این جور دلخوشکنک های پرت دروغی. این ها تمام خودش کارهائی بود که باید کرد و کردیم. حالا تو آقا خله بگو سرد و گرم و از این حرفهائی که آنقدر شعور داری که اگر درشان مداقه کنی پوچ بودنشان را درمی یابی، فوراً. اما می افتی روی خط آماده، لیز می خوری به جائی که بی فکرها باید در آن لیز بخورند. دل آدم می سوزد که آن کس هم که فکر می کرده ای شعور دارد و می تواند از شعورش بهره های فراوان برد، سریده است در روال و رسم جاری بی فکر، یعنی فاسد. ما از محیط جغرافیایی انسانی اینجوری بود که بیرون شدیم، که « بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار» خیلی چیزها می شود گفت. اما فکر می کنم باید و بعد باید گفت. از بس نوشتم قلمم دیگر کج و کوله می رود چون واقعاً گیر کرده ام میان میل به گفتن تو، و درک اینکه به هر حال حرف، بیهوده است. یک وقت گفته بودی فلان کس مرا وصی خودش کرد. اما نگاه نکرده بودی که وصی برای چه چیزی؟ ندیده بودی که نفس وصیت، اصلاً بی پایه و مضحک است. یا تاسف آور. ندیده بودی که عذرخواهی از خطاها حاصل کم بینی و حقارت و کم عمقی و حسادت بود. و این ندیدن تو، یک جور کم عمقی! هیچ وقت فکر کرده بودی که من کارهایم را بگذارم زمین و آن قدر صفحه کاغذ برای تو سیاه کنم؟ دیگر بس است. امیدوارم حالت خوب باشد و گذار سالها ترا پیر نکند، و روحیه جوانت را نگاه داری. گذار سالها ترا پیر نکند اما بالاخره عاقل بکند. عقلی نه از آن جنس که رسم بود و با بهره بردن از آن می شدند روشنفکر و شاعر و منتقد متعهد. یک عقل پاک محکم و روشن به درد بخورتر است، البته. یک عقل مستقل انسان دوست. یک عقل چابک و بیدار و آماده.

با علاقه ا.گلستان


از مجله دنیای سخن

دی و بهمن 1376- شماره 77

....
https://telegram.me/matikandastan