📢باید موسیقی گوش کنم تا بتوانم بنویسم. خدایی: ◀پشت میز خیلی راحت‌ترم

📢باید موسیقی گوش کنم تا بتوانم بنویسم
@matikandastan

علی خدایی: ◀پشت ميز خيلی راحت‌ترم. جاي کار دارم اما اصراری ندارم حتما همان‌جا بنويسم. بيشتر برايم مهم است که هم‌زمان با نوشتن، موسيقی داشته باشم. حتی ممکن است اين موسيقی را خودم در ذهنم بزنم. معمولا وقت نوشتن، البته غير از محيط کار، بايد موسيقی پخش شود تا بتوانم بنويسم. پخش که بشود به حرکت در می‌آيم. يکسری موسيقی هست که هميشه سر نوشتن آنها را گوش می‌کنم و البته نمی‌خواهم بگويم که آنها چه جور موسيقی يا کار کی هستند.

◀موقع تعريف کردن، زوايای داستان برايم مشخص‌تر می‌شود. يکی از دوستان صميمی‌ام هست که معمولا برايش تعريف می‌کنم تا داستان را برای خودم بازتر کنم. اما گاهی اتفاق خطرناکی هم می‌افتد؛ اينکه تعريف کردن باعث شود که ديگر نتوانم داستان را بنويسم؛ برای همين بعضی از داستان‌ها را تعريف می‌کنم، نه همه را.

◀بافت کاغذ به من آرامش می‌دهد. بنابراين، خريد دفتر قبل از نوشتن برايم خيلی مهم است. مثل يک جور بازی. وير است حتی. وقتی که شما کاغذ نداريد، نمی‌نويسيد و در حقيقت ترس از نوشتن داريد، در واقع وقتی همه چيز را داريد فراهم می‌کنيد؛ يعنی دنبال اين هستيد که بنويسيد و جلوی همه بهانه‌های ننوشتن را بگيريد و شروع کنيد به کار.

◀هيچ وقت فکر نکرده‌ام آدم‌های داستانم را چطور بسازم. شخصيت‌هايی که خلق می‌کنم، آدم‌های خيلی معمولی‌ای هستند که گاهی وقت‌ها بنا به ضرورت داستان، ويژگی‌هايی در آنها متجلی می‌شود و خودش را نشان می‌دهد. آدم‌های داستان‌های من خيلی محدودند و از داستانی به داستان ديگر می‌آيند. اين آشنايی باعث می‌شود که بتوانم خيلی خوب با آن‌ها کار بکنم. اسم شخصيت‌های داستانی من را هم اگر بخوانيد مثلا عمه، خاله، عمو يا آذر و فرهاد هستند؛ طوری که گاهی وقت‌ها خود خواننده هم فکر می‌کند که اين‌ها برايش آشنا هستند. (منبع: مجله داستان همشهری، تیر ٨٩)
@matikandastan