زمان ما. اثر:. ترجمه: …مائرا بی‌حرکت دراز کشیده بود

زمان ما
اثر : #ارنست_همینگوی
ترجمه : #شاهین_بازیل


مائرا بی‌حرکت دراز کشیده بود. سرش روی بازوانش بود و صورتش توی شن‌ها. در محلی که خون از بدنش بیرون می‌زد، سوزش و درد داشت. هر بار نزدیک شدن شاخ گاو را احساس می‌کرد. گاهی گاو فقط کله می‌زد. یک‌بار شاخ تا ته در بدنش فرو رفت و مائرا احساس کرد که شاخ تا توی شن‌ها فرو می‌رود. یکی دم گاو را کشید و بقیه، حیوان وحشی را به باد لعن و نفرین گرفته بودند و هی شنل قرمز را جلوی روی‌اش تکان می‌دادند. بالاخره گاو دست کشید و رفت. عده‌ای مائرا را بلند کردند و دوان دوان به طرف حفاظ دور میدان بردند و از خروجی مخصوص پیچیدند توی راهرو زیر جایگاه سرپوشیده و به طرف درمانگاه رفتند.
مائرا را روی تخت خواباندند و یکی رفت پی دکتر. دکتر دوان دوان از اصطبل آمد آن ‌جا، او مشغول دوخت و دوز اسب‌های نیزه‌دارها بود. باید صبر می‌کرد و دست‌هایش را می‌شست. بالای سرشان توی جایگاه سرپوشیده، جمعیت یک‌بند فریاد می‌کشید. مائرا احساس می‌کرد همه چیز بزرگ و بزرگ‌تر و بعد کوچک و کوچک‌تر می‌شود و بعد از نو بزرگ و بزرگ‌تر و باز کوچک و کوچک‌تر. بعد عین فیلمی با دور تند همه چیز سرعت گرفت و تند و تندتر شد. بعد او‌ مرده بود...