دلم برایشان میسوخت. زور می‌زدند هنرخلق کنند درحالی که من بدون هیچ زحمتی هنر را زندگی می‌کردم

دلم برایشان میسوخت . زور می زدند هنرخلق کنند درحالی که من بدون هیچ زحمتی هنر را زندگی می کردم . جوراب گلوله شده ی من روی کف چوبی خانه بیان هنری قوی تری داشت تا چرندیات قلابی آن ها در قاب های آنچنانی که یک امضای پرپیچ و تاب هم گوشه پایین سمت چپش انداخته بودند .


بالاخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم / دیوید سداریس / پیمان خاکسار