/ داستانک. 📜صداها. ✒حسن شیردل

@matikandastan / داستانک
📜صداها
✒حسن شیردل

کوچک بودی. تمام صداها را برداشتی ریختی توی یک حلبی روغن پنج کیلویی. بعد صداها را با چوب کوچک کوبیدی. صدا ها به هم می خوردند. جیغ می کشیدند. گریه می کردند. می خندیدند. تو می تاباندی خودت را می کوبیدی می کوبیدی.می کوبیدی. عرق کرده یک لحظه دیدی صدایی از حلبی روغن بیرون نمی آید. ساکت شدی . نفست را در سینه حبس کردی. صدایی نمی آمد. جز صدای سرخ شدن صداها که سرخ شده از حلبی روغن آویخته به گردنت بیرون می آمدند. می. فا. سل. لا. سی...

@matikandastan