بگذار کسی که این توضیحات من به دستش افتد و حوصله خواندن آن را داشته باشد مرا دیوانه بشمارد، یا حتی دانش آموزی، یا درست‌تر از همه م

بگذار کسی که اين توضيحات من به دستش افتد و حوصله خواندن آن را داشته باشد مرا ديوانه بشمارد، يا حتی دانش آموزی، يا درست تر از همه محکوم به مرگی به حساب آورد که برايش عادی شده است گمان کند که مردم هيچ يک، به استثنای او، قدر زندگی را نمی داند و عادت کرده اند که اين سرمايه را به آسانی به هدر دهند و با کاهلی و غفلت از آن استفاده کنند و در نتيجه همه تا آخرين شان در خور زنده ماندن نيستند. ولی خوب، اعلام می کنم که خواننده توضيحات اشتباه می کند و يقين من هيچ کاری با مرگ حتمی من ندارد. کافی است از آن ها بپرسيد، از يک يک شان بپرسيد، که خوشبختی در چيست؟ اطمينان داشته باشيد که خوشبختی کريستف کلمب زمانی نبود که آمريکا را کشف کرد بلکه زمانی خوشبخت بود که می کوشيد آن را کشف کند. باور کنيد، بالاترين سعادت او شايد سه روز بيش از آن بود که دنيای جديد را کشف کرد، هنگامی که خدمه کشتی اش سرکشی کرده بودند و در نهايت نوميدی می خواستند عقب گرد کنند و به اروپا باز گردند. اينجا صحبت دنيای جديد نيست، حتی اگر قرار بود آنجا مغلوب شود. کريستف کلمب می شود گفت آمريکا را نديده مرد و در حقيقت ندانست کجا را کشف کرده است. اينجا صحبت زندگی است. فقط زندگی. صحبت تلاش در کشف زندگی است و نه در کشف آن، ولی بحث برای چه؟ گمان می کنم که آنچه اينجا می گويم همه به قدری به کلی بافی های بی معنی می ماند که مرا حتما محصلی مبتدی می شمارند که انشايش را درباره طلوع خورشيد می خواند يا می گويند که من شايد گفتنی هايی داشته ام ولی با وجود علاقه ام موفق نشده ام… افکارم را بپرورانم. ولی خوب، اين را هم بگويم که در هر فکر نبوغ نشان يا فکر نو انسانی، يا بگوييم در هر فکر جدی انسانی که در ذهن شما پيدا شود هميشه چيزکی هست که قابل انتقال به غير نيست ولو برای بيان آن کتاب ها بنويسيد، يا سی و پنج سال برای توضيح و القای آن وقت صرف کنيد. هميشه چيزی هست که حاضر نيست از جمجمه شما بيرون آيد و تا آخر ناگفته در ذهن تان باقی می ماند و شما می ميريد و شايد اهم آنچه را در ذهن داريد با خود به گور می بريد.

ابله / داستایوسکی / ترجمه سروش حبیبی / نشر چشمه / ص 631 و 632

معرفی #کتاب