چند تا از گزین‌گویه‌های کوتاه و بامزه‌ی تارکوفسکی/ منبع: مجله‌ی تجربه، شماره ۷. درباره‌ی جک نیکلسون

چند تا از گزین‌گویه‌های کوتاه و بامزه‌ی تارکوفسکی/ منبع: مجله‌ی تجربه، شماره 7
درباره‌ی جک نیکلسون
دیروز فیلمی با بازی جك نیكلسون دیدم. درامی با یك عشق محتوم و یك قتل. از این نیكلسون خوشم نمی‌آید. ویترین است.
درباره‌ی کورت ونه‌گات و داستانش
«گهواره‌ی گربه» نوشته‌ی ونه‌گوت را خواندم. فاجعه بود. نوشته‌ای جلف. نهایتن اینكه بدبینی رابطه‌ی بسیار كمی با هنر دارد.
درباره‌ی تریستانای لوئیس بونوئل
فیلمی از بونوئل دیدم. اسمش را فراموش كرده‌ام، آه آره! تریستانا. خیلی بد بود. داستان زنی است كه یكی از پاهایش را از دست داده و گاهی اوقات خواب ناقوسی را می‌بیند كه كله‌ی همسر و یا پدرخوانده‌اش به جای آونگ آن قرار دارد. ابتذالی غیرقابل توصیف. گاهی بونوئل خود را تا حدِ این ژانرهای پست پایین می‌آورد.
درباره‌ی ژان‌پل سارتر
سارتر فوت كرد؛ آخرین مصاحبه‌اش احساس غم‌انگیزی ایجاد كرد: خیلی از افكارش را كه قبلاً ابراز كرده و به جوانان منتقل كرده، كنار گذاشت. ولی ما خیلی وقت است چیزی را كه او تازه در پایان زندگی‌اش به آن رسیده فهمیده‌ایم. اصلاً نه به این خاطر كه او زودتر از موعد پیر شد، بلكه به این دلیل كه برداشت‌هایش خیلی سطحی بودند. مثلاً اقرار كرده كه در هنگام سفرش به اتحاد جماهیر شوروی در سال 1954، احساس واقعی‌اش را به علت ترس از «بدگویی نسبت به ما» پنهان كرده. خسته نباشی! باید آثارش را بخوانم. خیلی هم نوشته!
درباره‌ی یاساجیرو ازو
فیلمی از ازو را از تلویزیون دیدیم؛ پاییز... كدام پاییز، دیگر نمی‌دانم. فوق‌العاده خسته‌كننده بود، كمی شبیه به جدول عناصر مندلیف.
درباره‌ی اسکندر کبیر ساخته‌ی تئو آنگلوپولوس
فیلم خیلی بدی از آنگلوپلوس دیدم، به نام اسكندر كبیر، كه شیر طلای ونیز را در سال گذشته دریافت كرده. خسته‌كننده،‌ بیش از حد طولانی، بی‌محتوا، پر زرق و برق و بیخود. انتزاعی، بدون هیچ برداشتی از تصویر، ریتم و شعر. بی‌نهایت كوته‌بینانه.