📢نامه عاشقانه جیمز جویس به نورا بارناکل.. سپتامبر ١٩٠۴. دابلین، کابرا، سنت پیترز تراس، شمارۀ ٧

📢نامه عاشقانه جیمز جویس به نورا بارناکل

@matikandastan

٢۶ سپتامبر ١٩٠۴
دابلین، کابرا، سنت پیتِرْز تراس، شمارۀ ٧

نورای عزیزم. باید بگویم از دیشب حالم خیلی خراب است. با همان روشِ خاصی که معمولاً مسائل را می بینم، فکر کردم سرما خورده ام. اما مطئنم مسئله بیشتر از یک ناراحتیِ جسمانی است. بین ما چقدر کم به کلمه ها احتیاج هست! مثل این است که همدیگر را می شناسیم، هر چند تقریباً ساعت ها هیچ چیزی به همدیگر نمی گوییم. گاهی با خودم می گویم آیا تو واقعاً می دانی چه کار می خواهی بکنی. وقتی با تو هستم این قدر خودم را فراموش می کنم که با خودم می گویم نکند تو این را متوجه می شوی. همان فکر کردن به تو کافی است تا مرا از خودم بیخود کند. احساس می کنم اخیراً دیگر انرژی ای که برای گفت و گو لازم است در من باقی نمانده و دائم می بینم که دارم سکوت می کنم. از یک جهت فکر می کنم جای تأسف دارد که ما چندان چیزی به همدیگر نمی گوییم و با این حال می دانم بیهوده است اگر با خودم یا با تو در این مورد مخالفت کنم. چون می دانم دفعۀ بعد که همدیگر را می بینیم باز هم لام تا کام چیزی به هم نخواهیم گفت. می بینی چطور در این نامه ها شروع به وراجی می کنم. و اصلاً چرا باید از کلمات خجالت بکشم. چرا نباید تو را آن چیزی صدا کنم که در دلم می کنم؟ چیست نمی گذارد این کار را بکنم جز این که هیچ کلمه ای نیست آن قدر لطافت داشته باشد که بتواند اسم تو شود؟

✏برگردانِ پارسیِ دکتر عباس پژمان

@matikandastan