📢ناگهان تنهایش گذاشتند …

📢ناگهان تنهایش گذاشتند...
@matikandastan

"سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارت او"، که تازه ترین رمان موراکامی است،‌ در مقایسه با رمان های دیگر او، داستان سرراست و ساده ای دارد: چهار رفیق صمیمی سوکورو تازاکی، سالها پیش، یکدفعه و بی هیچ توضیحی، با او قطع رابطه کردند. حالا و شانزده سال بعد، سوکورو تصمیم می گیرد تک تک رفقایش را پیدا کند و ازشان بپرسد چرا. این ترس از تنهایی و به حال خود رها شدن، این ترس از فهمیده نشدن، مخرج مشترک همه داستان های موراکامی است.
شاید رمز موفقیت موراکامی همین است. او روایتگر بی سر و صدای افسانه ماست؛ روایتگر نبرد پایان ناپذیر آدم های معمولی با شهری که می خواهد آنها را، مثل سوکورو تازاکی، به قطعه ای بیرنگ و بی چهره تبدیل کند. به یکی دیگر از چند میلیون نفری که هر روز در خیابان هایش قدم می زنند.
موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو ژاپن به دنیا آمد. در سال ۱۹۶۸ به دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا رفت. در سال ۱۹۷۱ با همسرش یوکو ازدواج کرد و به گفته خودش در آوریل سال ۱۹۷۸ در هنگام تماشای مسابقه بیسبال، ایده نخستین کتاب‌اش، به آواز باد گوش بسپار به ذهنش رسید. در سال ۱۹۷۹ این رمان منتشر شد و در همان سال جایزه نویسنده جدید گونزو را دریافت کرد. در سال ۱۹۸۰ رمان پینبال (نخستین قسمت از سه‌گانه موش صحرایی) را منتشر کرد. در سال ۱۹۸۱ بار جازش را فروخت و نویسندگی را پیشه حرفه‌ای خودش کرد.
@matikandastan