📢ای تخیل هوسباز و طلایی!

📢ای تخیل هوسباز و طلایی!
@matikandastan

نگار محقق: تخصص شنيتسلر عمدتن در نمايش كشمكش شخصيت ها با درونياتشان است؛ كشمكشی كه داستان های طرح گونه و مدرن او را به داستان های روانشناختی نزديك می كند تا حدی كه عده ای معتقدند او به نوعی يك روانكاو است؛ در يكی از داستان هاي كوتاه مجموعه "ديگري"، نويسنده ی نه چندان موفقی عاشق يكی از شخصيت های داستانش می شود و در عشق او جان می سپارد؛ گاهی فكر می كنم در تجربه ی نوشتن به نوعی اين شيفتگی عامل محركه ی همه ما است؛ شايد با اين تفاوت كه نويسنده ی اين داستان نمی توانسته بين اين شيفتگی و اين واقعيت كه جهان خلق شده توسط ما به محض ايجاد شدن از ما فاصله می گيرد و ديگر درونی ما نيست، تعادلی ايجاد كند و يا شايد مفهوم حقيقت عاقبت توانسته است برايش همان معنايی را پيدا كند كه در آرزويش هستيم، نه بازتاب پيدا كردن در دنيايی كه خلق می كنيم، بلكه تبديل به دنيای حقيقی شدن! رئاليته ی محض شايد همين باشد، پناه بردن به نهايت توهم، اختلال ادراك و به چيزی برساخته دل بستن! چه توفيری است ميان اين برساختگی كه عاملش ماييم با جهان سراسر برساخته ی بی عامل بيرون؟ اولی دست كم سازنده ای دارد؛ رجحانِ بی چون و چرای ذهنيت بر عينيت! پيروزی اسف بار ذهنيت بر پوچی خارق العاده ی جهان بيكرانی كه جزء فنا شونده ی آنيم از طريق پس زدن آن و حل شدن در جهانی ذهني كه باور كردنش، به سخره گرفتن تمام آن عظمت پوچ است، چيزي كه شنيتسلر به آن مي گويد "تراژي كمدي"؛ بايد از زور خنده مُرد! شايد سعادتی كه يك هنرمند به دنبالش مي گردد چيزی شبيه همين باشد، همين جنون فريبنده... شنيتسلر درباره ی آن می نويسد: "اي تخيل هوسباز و طلايی، به برخی با عطر و بويی خوش، دلنوازانه نزديك می شوی و آنان را به كامرواترين مجنون، اديب، تبديل می كنی، و به برخی ديگر خصمانه شبيخون می زنی تا به مفلوك ترين شاعر، مجنون، تبديل شوند.
@matikandastan