پدر و پسربچه

#دلدیده_های_شهرم
پدر و پسربچه

چند روز پیش در مسیری بعد از پارکِ اوتومبیلم در حال عبور از یکی از بوستان های شهر به سمت محل کارم، صحنه زیبای قدم زدن تند پدر و پسری حدوداً ۲ سال و نیمه رو تماشا می کردم. هر لحظه ش زیبا بود خصوصا اینکه تمام حرکات بدن پدر توسط پسربچه تقلید میشد. تقریبا تمام حرکات دست و پا و سر با ظرافت تمام، کپی دلچسبی از حرکات پدر بود حتی وقتی پدر کمی حالت دویدن به خودش می گرفت. این صحنه بقدری استثنایی و زیبا بود که چند بار تصمیم گرفتم ازشون فیلم بگیرم و به خودشون هم این لحظه زیبا رو تقدیم کنم اما باز منصرف شدم و ترجیح دادم به تماشای اون همه هماهنگی و نشاط ادامه بدم. در این فکر بودم که کودکان چقدر ساده با دنیایی از عشق و اعتماد به ما دل می بندند و از ما بتی بی نقص می سازند، برای ورود به عرصه تمامی رفتارهای انسانی که از ما تقلید می کنند (دقیقا جایی که می تونه شروع آسیب های کودکی باشه).
غرق تماشای اونها بودم که در یک لحظه هر دو ایستادند. من که در پی اونها حرکت می کردم به حرکتم ادامه دادم و لحظه ای که از جلوشون می گذشتم متوجه شدم پدر در حال روشن کردن سیگارِ و پسربچه با اصرار قصد گرفتن و لمس سیگار رو داره. یک لحظه سر جام میخکوب شدم چون دقیقا لحظه ای رو می دیدم که تمایلی در یک کودک با تقلید از رفتا ر پدر در حال شکلگیری بود. در ثانیه ای کوتاه تمام لحظات زیبای قبل در نظرم مرور شد و در همون لحظه متوقف شد. شروع به حرکت کردم و همینطور که از کنارشون رد می شدم آرام به پدر گفتم: دیدی چطور از حرکاتت تقلید می کرد و لذت می برد؟ به همین شکل تمام رفتارهای دیگرت هم از طرفش تقلید خواهد شد. در یک لحظه انگار زمان متوقف شد و پدر تمام اونچه رو که می خواستم بگم رو گرفت و با دستپاچگی و لبخند گفت: نه الان چون مادرش نیست روشن کردم.
نمی دونم این بخش از صحبت پدر رو پسر دوستداشتنی داستان من شنید یا نه اما در حالیکه امیدوار بودم نشنیده باشه در حین نگاه به پدر سکوت کردم و از ذهنم گذشت که "عذر بدتر از گناه".
به هر حال پسر در روند رشدی خودش در کنار پدر درحال ثبت این الگوی عملی تربیتی بشکلی واضحِ. الگویی که به او یاد میده میشه با اطرافیان عدم صداقت داشت و براحتی به خود و دیگران آسیب زد. الگویی که میشه در غیاب افراد مهم زندگی به برخی کارها دست زد و بعد براحتی نقابی زده و بقیه راه رو ادامه داد.
تمام مسیری که با اونها همسفر بودم شاید زمانی حدود سه الی چهار دقیقه بود اما ساعت ها ذهنم رو درگیر کرده بود و من رو به یاد والدینی انداخت که مکررا با مرکز در ارتباط هستند و از الگوهای رفتاری نادرست کودک و نوجوان خودشون ناراحت و مستاصل شده اند و در شروع و ادامه نوجوانی با فرزندی مواجه هستند که هیچ درک و شناختی از او و احساساتش ندارند و فاصله بینشون به حدی زیاد شده که جبرانش زمان و هزینه هنگفتی رو می طلبه و عموما از حوصله والدین خارجِ و روز به روز به تشدید آسیب وارده به کودک و نوجوانشون و البته خانواده و خود والدین دامن میزنه.

#دلدیده_های_شهرم
#کودک_سالم
#الگوی_والدی

@mind_health_psy

@fatemeh_rabbani