وارد روسیه که شدم، تا سفر اصلیم شروع شه کمی وقت داشتم و برای همین چند روزی رو خونه ایرا، دختر روسی موندم

وارد روسیه که شدم، تا سفر اصلیم شروع شه کمی وقت داشتم و برای همین چند روزی رو خونه ایرا، دختر روسی موندم. دختری که سالها بود کار میکرد و دیگه از این مدل زندگی خسته شده بود . رهاکردن کارش همزمان شد با اقامت من در خونش و برای همین کلی با هم جشن گرفتیم و البته توی چند روزی که خونش بودم خیلی در مورد بعضی مراسم و فرهنگها در روسیه و ایران حرف زدیم.

بعد از مسکو رفتم سنت‌پترزبورگ و مهمان یه دوست دیگم به نام ایگور بودم. در یک رستوران بارتندر(متصدی بار) بود و کلی نوشیدنیهای مختلف از الکلی گرفته تا غیرالکلی بلد بود درست کنه. کلی برام در مورد مهمانهایی که تاحالا میزبانشون بود تعریف کرد و از آداب مهمانداری در روسیه گفت.

تقریبا ده روز از ورودم به روسیه گذشته بود و بیشتر وقتم صرف خوندن زبان روسی شده بود و قدم زدن در کوچه‌پس کوچه‌های شهرها.

و حالا دیگه موقع این رسیده بود که سفر اصلیم رو شروع کنم. از طریق اپلیکیشن png که مربوط به راه‌آهن روسیه است یه بلیط ارزون به قیمت ۱۴۰۰ روبل گرفتم به مقصد شهر مورمانسک.
تقریبا یک روز کامل توی مسیر بودم تا برسم ولی میدونستم که اتفاقات باحالی منتظرمه.

شهر #مورمانسک به دلیل نزدیک بودن به کشور فنلاند از موقعیت استراتژی خاصی برخورداره و ارتش و نیروهای نظامی این شهر کنترل زیادی روی مسافران و توریستها و تاریخ ورود و خروجشون دارن.

توی قطار هم یه آقایی با لباس ارتش اومد و چندتایی سوال ازم کرد و از پاسپورت و ویزام عکس گرفت. در شهر مورمانسک قرار بود چند روزی مهمان یه خانواده سه نفره باشم و با هماهنگی قبلی پدرخانواده گفت که ایستگاه قطار میاد دنبالم...
و تا پام رو از قطار گذاشتم بیرون، پلیس اومد جلو خیلی محترمانه پاسپورتم رو درخواست کرد و من رو تا اتاق پلیس راهنمایی کرد. البته ناگفته نماند که «آرتیون» پدرخانواده، طبق قرار اومده بود و با من به اتاق پلیس اومد...

@misgray