زندگیام را صعود میکنم... لحظههایم را میرقصم... نگاهم را تعارف میکنم...
در مورد موصل و زیباییهاش خیلی شنیده بودم. فرصت پیش اومد که برم و خودم از نزدیک ببینم
در مورد موصل و زیباییهاش خیلی شنیده بودم
همچنین در مورد حملات داعش، کارهای وحشیانهای که با مردم کرده، ناامنیها و خرابیها، زندگی مردم در اون زمان داستانها شنیده بودم.
فرصت پیش اومد که برم و خودم از نزدیک ببینم.
راننده ماشین، شوهر خانم همسایه بود و برادر کوچیک ابوزهرا هم باهامون اومد.
توی مسیر آهنگ عربی گوش دادیم که بعدا فهمیدم اسم خواننده کاظم ساهر بوده. با هم دیگه بحث سیاسی و اقتصادی در مورد ایران و عراق کردیم و اونجا بود که یک لحظه سکوت کردم و فکر کردم...
دارم عربی حرف میزنم و بحث میکنم🧐🤩
یه زبان دیگه به زبانهایی که بلدم اضافه شد، البته اگر مثل بقیه یادم نره😜
اول رسیدیم موصل قدیم و از حجم ویرانی که به چشم میدیدم شوکه شدم!!
مسجد، کلیسا، خونه، بازار و آثار تاریخی همه خراب شده بود.
مردم بعضی در همین ویرانهها زندگی میکردن و درواقع چارهای نداشتن. خیلی هم به شهرهای دیگه مهاجرت کرده بودن!
داعش که حمله میکنه، خیلیا رو میکشه، خیلیا رو اجازه زندگی میده با شروط خودشون و خیلیا هم فرار میکنن.
بعد از چند سال جنگ ، خیلی از شهرهای شمالی به کمک کوردها و نیروهای ایران و عراق آزاد میشه ولی حجم ویرانی بالاست.
پرسیدم این خرابیا روکی درست میکنه؟ گفتن هیشکی! مردم بتونن خودشون درست میکنن نتونن هم ازاینجا میرن!
میدیدم هرازگاهی از یه خرابه بچهای با توپش میامد بیرون یا زنی با کیسه خرید و یا مردی با یه بیل!
موصل جدید خرابیش خیلی کمتر بود و زندگی بیشتر جریان داشت. مخصوصا توی بازارش که حسابی شلوغ بود.
یه خانم بیحجاب توی بازار دیدم و رفتم سمتش. برام جالب بود که نه کسی بهش کاری داره و نه حتی نگاه بدی بهش بود.
صحبت که کردیم فهمیدم مسیحیه و بعد از رفتن داعش برگشته به خونش. موصل و آدماش رو خیلی دوست داشت و یه عکس سلفی هم باهم گرفتیم.
@misgray