و شب آخر همه کنار آتیش نشستیم.. هیچکدوم نه اهل دود بودن و نه الکل!!

#زندگی_در_کمپ_روسی

و شب آخر همه کنار آتیش نشستیم.
هیچکدوم نه اهل دود بودن و نه الکل!!
باور میکنید؟
ولی خوش بودیم، خیلی خوش

ازشون خواستم یه شعر دسته جمعی بخونن،
حدس بزنید چه شعری خوندن؟
همه باهم آهنگی معروف که مثل سرود ملیشون بود رو خوندن و بهش افتخار میکردن.

ازم پرسیدن روسیه رو‌دوست داشتی؟مردمش رو؟ شهرهاش رو؟

گفتم اونقدری که دوباره برمیگردم تا بیشتر کشفش کنم.

شب باهاشون موقت خدافظی کردم چون صبح زود باید بیدار میشدم و احتمالا همه خواب بودن و نمیخواستم اذیتشون کنم.

مامازیما جوری بغلم کرد و گریه کرد که خودم بغض کردم، انگار دخترش رو داره بدرقه میکنه.

سریوژا تلفنم رو گرفته بود که من بهش انگلیسی یاد بدم و اون به من روسی.

یوشا تلگرامم رو گرفت که برام موسیقی بفرسته.

تاکید کردن که حتما در ادامه سفرم باهاشون تصویری در ارتباط باشم.

و این بود سه روز تجربه من در کمپ روسی و کارداوطلبانه

@misgray