روز سوم:

#سفرنامه_عراق
روز سوم:

شب قبل تا ساعت سه صبح بیدار بودم و داستان زندگی ام مهدی (مادر مهدی)، همون خانم میزبان اصفهانی که همسرش عراقی بود میشنیدم.
یکم خوابیدم و صبح ساعت پنج صبح بیدار شدم و رفتم موکب همین خانواده تا فیلم و عکس بگیرم.
یه صبحانه داشتن به نام کُبه بُرغُل، که از جو گندم، گوشت، پیاز و کشمش درست میشد. قیافه‌اش شبیه کوفته‌ای بود که در یک سوپ خوشمزه شناور بود.
بعد از عکاسی و گرفتن فیلم، با عکاس ایران و یکی از پسران ام‌مهدی رفتیم سمت بازار قدیمی. کرایه تاکسی ون هزار دینار بود.
بازار...
چه بازاری!
شلوغ!
پلیس، یا شرطه، اول بازار تذکر داد که فیلمبرداری و عکسبرداری در بازار ممنوعه. احتمالا به خاطر داعش.👮‍♂️⛔️

توی بازار هوا گرم بود و برا همین من شکمو هوس یه آب انار خنک کردم. قیمتش هزار دینار بود. تا اومد بریزه توی لیوان شیشه‌ای، بلافاصله گفتم بریز توی لیوان کاغذی...اینقدر منو ترسوندن از بیماری توی عراق.🥤😉

این بازار بزرگترین بازار بصره بود. مثل بازار بزرگ تهران، شیرمرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشد.
قیمت اجناس مختلف رو که پرسیدم به زودی براتون مینویسم.

کوچه‌ها و خیابونای بصره خیلی کثیف بود. پر از زباله و پلاستیک و بطری!

هیچ کدوم از خونه‌ها چاه فاضلاب نداره و تمام فاضلابها میاد توی کوچه و بعد میریزه توی رودخونه!!!🤢
شهرداری بصره بودجه نداره که بخواد کاری انجام بده و فرهنگ خود مردم هم هنوز اونقدر بالا نرفته که باهم همه چیز رو درست کنن😕

وقتی برگشتم، خانواده ام مهدی مشغول درست کردن قورمه سبزی بودن برای شام و پذیرایی از زائرین.

خیلی جلوی خودم رو‌گرفتم که فقط دجاجه(مرغ) برای ناهار بخورم و شب به خوردن هندوانه بسنده کنم.
امیدوارم این سفر خیلی به وزنم اضافه نشه😂

@misgray