شهر سوت و کور بود و همهٔ مردم به درد کری و لالی گرفتار بودند، زجر می‌کشیدند و یک دسته کر و کور و احمق پولدار وارباب دسترنج آنها را

شهر سوت و کور بود و همهٔ مردم به درد کری و لالی گرفتار بودند ، زجر می‌کشیدند و یک دسته کر و کور و احمقِ پولدار وارباب دسترنج آنها را میخوردند. همه‌جا کشتزار خشخاش بود و از تنورهٔ کارخانه‌های عرق‌کشی شب و روز دود درمی‌آمد. در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی! پرنده ها از این سرزمین گریخته بودند و یکمشت مردم کر و لال در هم می‌لولیدند و زیر شلاق و چکمهٔ جلادانِ خودشان جان می‌کندند. احمدک دلش گرفت، نی‌لبکش را درآورد و یک آواز غم‌انگیز زد. دید همه با تعجب به او نگاه می‌کنند. فقط یک شتر لاغر و مُردنی آمد به سازش گوش داد.
📚آب_زندگی
#صادق_هدایت

🆔 @movafagh_life 💯