💠عکس‌ آخری که شبیه عکس ‌آخر نیست!.. 🔹دست در این عکس اما هیچ نسبتی با وداع ندارد

💠عکس‌ آخری که شبیه عکس ‌آخر نیست!

🔹به عکس نگاه می‌کنم، حسین رستمی اهل استان اردبیل و ساکن ملارد قبل از پرواز هواپیمای تهران به یاسوج آخرین عکس سلفی را گرفته و برای همسرش ارسال کرده است.

🔹 نصرت رحمانی زمانی سرود: بنگر چگونه دست تکان می‌دهم/ گویی مرا برای وداع آفریده‌اند

🔹دست در این عکس اما هیچ نسبتی با وداع ندارد. این چهره حتی مثل چهره‌های نصب شده بر حجله‌های قدیم نیست.

🔹آن چهره‌ها آنقدر به چهره کسی که رفته شبیه بود که انگاری متوفی به عکاس گفته است که عکس را :« فلان حالت» بگیرد که بیشتر دل صاحب عزا را به درد بیاورد. آن عکس‌ها، همه‌شان چهره‌های رفتن بود.

🔹این چهره اما چهره رفتن نیست. شبیه چهره تک تک ماست. شبیه چهره‌های عادی و تکثیر شده که هر روز به هم می‌رسند، سلام و به دیگری از روزمرگی شکایت می‌کنند.

🔹چهره‌ای شبیه من، شبیه شما، چهره خسته از خبر سانچی، خبر آلودگی هوا، اختلاس و ‌گاهی هم خندان از فلان توییت یا کانال مسخره که بدمصب خیلی خنده‌دار است.

🔹این آشناترین چهره یک غریبه است. یکی از همان عکس‌ها که در روزگار زوال مناسک عکس گرفتن، فراموشی آیین لباس نو در حیاط و کنار گلدان ایستادن و قدسیت دوربین و عکاس، با یک چلیک دوربین موبایل، بی‌هیچ هیجانی می‌گیری و send میکنی کیلومترها آن‌سوتر.

🔹این چهره برای من تداعی همه هیجانات از یاد رفته‌ای است که زمانی جای‌اش را هیجان سوارشدن، هیجان عکس گرفتن، هیجان نامه نوشتن، هیجان انتظار برای نامه و خبر و هزاران هیجان دیگر می‌گرفت. این عکس، روایت زندگی هر روزه ماست. تقلیل همه چیز به خبر و زندگی به تکراری کسالت‌بار.

🔹خدا بیامرزد حسین رستمی را، نمی‌دانم بیرون از این قاب چگونه بوده است. درون این قاب برای من آشناست. تداعی زندگی که همه ما تجربه‌اش می‌کنیم.

🔹عکسی با همان حالت صورتی که همه‌مان برخلاف عکس خاطره‌ساز و یگانه و به غایت آیین‌مند پدران و مادران‌مان، می‌گیریم. عکس‌های سلفی، عکس‌هایی برای چاپ نشدن که در کادر هیچ آلبومی جا نمی‌گیرند و کمی بعد از حافظه فول دستگاه حذف می‌شوند.

🔹این همه رخوت، این همه عادی بودن و کادر ساده عکس که نشان از روزمرگی می‌دادند حالا که آن آدم‌ها نیستند، انگاری بر سرمان فریاد می‌زنند که ما سرشار از واقعه‌ایم، سرشار از خبر، سرشار از هیجان، اما نه وقتی که زندگی را در مقیاس روزهایی که سپری می‌کنید، بسنجید؛ بلکه وقتی که آن را در ترازویی بسنجید که ‌شاهین اجل، در میان آن ایستاده باشد.

🔹خیلی‌ها را دیده‌ام که آرزوی مرگ می‌کنند. خیلی‌ها را که از رخوت و رنج‌ می‌گویند. دروغ چرا؟ خودم، گاهی!

🔹این همه خمیازه در لباس عادت اما از آن روست که مرگ را هم «خبر» کرده‌ایم. چیزی که داغ می‌شود، لایک و دیسلایک می‌خورد و بعد ادامه ماجرا.

🔹ماجرایی اما نیست. مرگ، زندگی دیگری هم اگر باشد این زندگی نیست. این دانستن و ندانستن، این درهم پیچیده شدن شادی و غم، تلخی و شیرینی، کشف و تجربه، بوها، حس‌ها، عشق‌ها، نفرت‌ها. اینجاست که مرگ به زندگی درخشش می‌دهد. سیخونکی به آدم می‌زند بابت این همه هیجان و لذت که عادت، پنهان‌شان کرده.

🔹فکر کنیم مسافر این هواپیما بودیم! نه مثل سرگشتگان سریال لاست میان دو جهان، مثل یک مسافر خوش‌شانس. زمان به عقب برمی‌گشت. عقبگرد چشم آفتابپرستی شاید نه خبر از رادیواکتیو که خبر از ریسک‌پذیری هواپیمای سالخورده ۲۵ ساله می‌داد و پروازی صورت نمی‌گرفت. ما زنده می‌ماندیم. مرگ قی می‌کرد. ما زنده می‌ماندیم.

🔹تصور کن، بازگشت به زندگی از لبه مرگ، چقدر زنده بودن را مغتنم می‌کرد. چه بوسه‌ها که نستانده بودیم، چه خنده‌ها که نکرده بودیم و چه حرف‌های لطیف که نزده بودیم و چه فراموش‌ شده ها و نادیدنی ها که به یادمان می‌آمد و به چشم‌مان، حالا یقینا همه آن‌ها را که با خمیازه‌ای یا آدمکی در تلگرام فاکتور گرفته بودیم، همه چیزهای هیجان زدا شده‌ی زندگی، برای‌مان معنا داشت.

🔹یاد همه مسافران زنده شب‌های گذشته که حالا رفته‌اند، جاودان؛ اما من مطمئنم که اگر مرگ چنین رافتی داشت، عکس‌های آخر شبیه عکس‌های رفتن بود. عکس‌های آخر، معلوم بود عکس آخر است و مرز میان معجزه زندگی و حقیقت مرگ.

♦️فردا را جور دیگری ببینید، فکر کنید مردگان پس ‌فردایید که فرصت دوباره یافته‌اید، بعد برای یکی از هزاران چیزی که حالا فقط باعث خمیازه است و اوج اهمیتش می‌شود یک سلفی، نیمی از فردا را هزینه کنید. مطمئنم عکس‌هایتان، حتی سلفی‌ها، شکل عکس‌های خاطره‌انگیز قدیمی‌ها می‌شود. شکل آن عکس‌ها که غنای زندگی را به رخ مرگ می‌کشد.

✍️ سهند ایرانمهر

🆔 @modirtamin💯
goo.gl/8nenHm