اینجا تلاشهای ادبیام (شامل داستان کوتاه، داستانک، یادداشت، و پاراگرافهای منتخبِ کتابهایی که میخوانم) را به اشتراک میگذارم. گاهی هم موسیقیای که به دلم مینشیند. همراهیِ شما نعمتی است که شاید باور نکنید چهاندازه برایم عزیز است. @mohsensarkhosh
من و خودم و من و خودم و ….. آگهی فوتم در روزنامه چاپ شده بود
من و خودم و من و خودم و...
آگهیِ فوتم در روزنامه چاپ شده بود. اولِ وقت که به دفترِ کارم رفتم، روزنامه را دیدم. آگهی را به همکارم نشان دادم. سرش را خاراند، از بالای عینکش با حالتِ مشکوکی نگاهم کرد و گفت: «دنیای عجیبی شده».
رفتم سراغ سردبیر. او هم اول کنجکاوانه سرتاپایم را برانداز کرد. روزنامه را گرفت، آگهی را نگاه کرد و درحالی که ابروهایش را بالا میانداخت گفت: «مطمئنی حالت خوبه؟! موردِ عجیبیه. باید زودتر پیگیری کنم».
بعد از کمی مکث، انگار فکری یکباره به ذهنش رسیده باشد ادامه داد: «ولی قبل از هر کار، اول برو یه سر به مسئولِ بخش آگهیها بزن».
به دفترِ مسئولِ قسمتِ آگهیها رفتم. میانِ چارچوب در ایستادم و روی میزِ مسئولِ آگهیها، بر لوحهای شیشهای، نام و نامِ خانوادگیام را دیدم. آنوقت خودم را دیدم که دارم آگهی فوتم را به همکارم نشان میدهم. همکارم داشت سرش را میخاراند، از بالای عینکش با حالتِ مشکوکی نگاهم میکرد و میگفت: «دنیای عجیبی شده».
بعد دیدم که خودم، رفت سراغِ سردبیر و کمی بعد برگشت میانِ چارچوبِ در کنارم ایستاد و دوتایی به من نگاه کردیم که داشت آگهی فوتمان را به همکارمان نشان میداد و...
#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii