اینجا تلاشهای ادبیام (شامل داستان کوتاه، داستانک، یادداشت، و پاراگرافهای منتخبِ کتابهایی که میخوانم) را به اشتراک میگذارم. گاهی هم موسیقیای که به دلم مینشیند. همراهیِ شما نعمتی است که شاید باور نکنید چهاندازه برایم عزیز است. @mohsensarkhosh
کمی بعد، آدم آمد.. مورچهی کارگر دانهای در جنگل پیدا کرد. آن را به دهان گرفت تا به لانهاش ببرد
کمی بعد، آدم آمد
مورچهی کارگر دانهای در جنگل پیدا کرد. آن را به دهان گرفت تا به لانهاش ببرد. داشت از کنارِ درختِ کاجی میگذشت که ناگهان پاهایش به چیزی چسبید: مادهای زرد و چسبناک با بویی خاص. مورچه به شیرهی درخت چسبید. شیره بیشتر شد و مورچه و دانهای که در دهان داشت را در خود فروبُرد. کمی بعد - دقیقاً شصت ملیون و نهصد و سی و پنج سال و دویست و چهل روز بعد - کارگرِ معدن، موقعِ کار تکهی کوچکی کهربا پیدا کرد. در دلِ سنگِ زرد و شفاف، مورچهای با دانهای در دهانش دیده میشد. مرد آن را دور از چشمِ سرکارگر به دهان گذاشت و قورت داد تا به خانهاش ببرد. کمی بعد - دقیقاً شش ساعت و سیوپنج دقیقه و بیستوچهار ثانیه بعد - مرد به خانه رسید و رفت توالت. میخواست زودتر جواهرِ گرانبها را دفع کند، اما اسهال بود و مثلِ بیشترِ آدمهای دنیا در تمامِ تاریخ، گند زد به همهچیز.
#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii