‌های_روزمره

#یادداشت‌های_روزمره

تنهایی، در دنیای رو به پیش‌رفت، در دنیای مدرن، در دنیای سرعت، در دنیای اطلاعات، در دنیایی که کمتر کسی وقت و حوصله برای دیگران دارد، پدیده‌ای بسیار تفکربرانگیز است.
در دنیای قدیم، تنهایی تعریفِ ساده‌ای داشت: آدم وقتی تنها بود که به هر علتی از دیگران دور می‌ماند. همین که آدم کسی را می‌دید، تنهایی تمام می‌شد. سفره‌ی دل به سلام‌وعلیکی باز، و تنهایی نرم‌نرمک ناپدید می‌شد.
اما در دنیای جدید، تنهایی اَشکالِ پیچیده‌تری پیدا کرده است. نمی‌خواهم در این یادداشت به علت‌شناسیِ تنهاییِ مدرن بپردازم، چون کارِ من این نیست. کارِ من داستان نوشتن است. من دوروبرم را نگاه می‌کنم و تنهایی‌های آدم‌ها را می‌بینم. تنهاییِ پیرمردی که در صفِ نانوایی، یک نان می‌خرد. تنهاییِ دخترِ جوانی که پُشتِ فرمانِ ماشینی چندصدمیلیونی در ترافیک گریه می‌کند. تنهاییِ پسرِ نوجوانِ دوجنسه‌ای که با زنِ مسنی در فروشگاه درددل می‌کند. تنهاییِ دخترکی که هر شبِ جمعه در محل جعبه‌ی خرما به مردم تعارف می‌کند. تنهاییِ پسرکی که پدرش خودکشی کرده است. تنهاییِ راننده‌تاکسی‌ای که ساعتِ سال‌تحویل در خیابان دنبال مسافر می‌گردد. تنهاییِ دخترِ ناتوانِ ذهنی‌ای که او را در ماشینی جلویِ تالارِ عروسی حبس کرده و به مجلس راه نداده‌اند. تنهاییِ بچه‌ای که مادرش از ایدز مُرده. و...
من این‌ها را می‌بینم و کاری که می‌توانم بکنم این است که داستانِ این تنهایی‌ها را بنویسم. همان‌طور که خیلی از آن‌ها را تا حالا نوشته‌ام. وقتی از آن‌ها می‌نویسم، حس می‌کنم کار مفیدی، لااقل برای خودم، انجام داده‌ام. فکر می‌کنم شاید یک نفر این داستان را بخواند و این تنهایی را جایی دیده باشد یا بعداً ببیند، و باز شاید آن یک نفر یادش بیاید و آن تنهایی را درک کند و آن‌ها دیگر تنها نباشند. می‌دانم امیدِ کوری است، ولی دل‌خوشی‌ام همین است. و دیگر این‌که وقتی از تنهاییِ آدم‌ها می‌نویسم، حس می‌کنم خودم هم دیگر تنها نیستم.
شما هم اگر دوست داشتید، از تنهایی‌هایی که دیده‌اید، یا خودتان تجربه کرده‌اید، برایم در حد حوصله‌تان چند خطی بنویسید. اگر اجازه دادید، آن‌ها را (با نام یا بی‌نام) در کانال منتشر می‌کنم تا دیگران هم بخوانند. شاید با هم قدمی کوچک به سمت انسانیت برداشتیم.
آی‌دی بنده:
@Mohsensarkhosh