رازهای مگو.. من و زنم داریم به بچه‌مان نگاه می‌کنیم. شاد و سرحال در پارک می‌دود و بلند‌بلند می‌خندد

رازهای مَگو

من و زنم داریم به بچه‌مان نگاه می‌کنیم. شاد و سرحال در پارک می‌دود و بلند‌بلند می‌خندد. زنم می‌گوید: «دنیا مال بچه‌هاست. بی‌غم و بی‌خیال. کاش می‌شد دوباره برگردم به روزهای بچگی».
دستم را می‌گیرد و به چهره‌ام نگاه می‌کند. لبخندزنان می‌پرسد: «تو چی؟ تو دوست داری باز بچه بشی؟».
یادِ عربده‌های پدرم و هق‌هق‌های بی‌صدای مادرم می‌افتم، یادِ آبروریزی‌ها، شکستن‌ها، فحش‌ و کتک‌ها، یادِ نگاه‌های تحقیرآمیز یا ترحم‌انگیزِ همسایه‌ها، یادِ "مرگ براثرِ سوءمصرف"، یادِ... دیگر نمی‌خواهم فکر کنم. جواب می‌دهم: «نه، دوست ندارم».
زنم دستم را رها می‌کند و می‌گوید: «تو از اولش هم بی‌احساس بودی».

#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii