خانه‌‌‌ای پر از گل.. مادرم خانه‌مان را خیلی دوست داشت

خانه‌‌‌ای پُر از گل

مادرم خانه‌مان را خیلی دوست داشت. هر روز کفِ خانه را جارو می‌کشید و اسباب‌اثاثیه را گردگیری می‌کرد. بعد حیاط را می‌شُست و آب‌پاشی می‌کرد و گُل‌ها را آب می‌داد. بیشترِ فصل‌ها در باغچه‌مان گُل داشتیم. مادر گلدان‌های خانه را پُر از گُل می‌کرد. اگر ما بچه‌ها خانه را به‌هم می‌ریختیم، سرمان داد می‌کشید. روزی که گفتند باید برویم و شب را در کوه بخوابیم، ما خوش‌حال بودیم و زیرِ باران بازی می‌کردیم. دیگر کسی دعوایمان نمی‌کرد که چرا در گودال‌های آبِ کوچه شلپ‌شولوپ می‌کنیم. مادرم چیزهایی که می‌توانستیم ببریم را برداشت. جارو و دستمال‌های گردگیری‌اش را هم بالای نرده‌ها‌ی ایوان گذاشت.
فردا که رودخانه پایین رفت و به خانه برگشتیم، دیگر خوش‌حال نبودیم. گرسنه بودیم و بدن‌های خیس‌مان می‌لرزید. پدرم درِ خانه را به‌زور باز کرد. داخلِ کوچه عده‌ای دورِ چند نفر که دوربین و میکروفون داشتند، ایستاده بودند و حرف‌می‌زدند. وقتی واردِ خانه شدیم، مادرم روی گِل‌هایی که تا زیرِ زانو می‌رسید، نشست. شبیهِ عروسکِ پارچه‌ای بود که از هم وا رفته باشد. به جارو و دستمال‌های گردگیری ماتَش برده بود. پدرم دست روی شانه‌‌های او گذاشت و گفت: «می‌رم بیل پیدا کنم...»

#سیل
#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii