اینجا تلاشهای ادبیام (شامل داستان کوتاه، داستانک، یادداشت، و پاراگرافهای منتخبِ کتابهایی که میخوانم) را به اشتراک میگذارم. گاهی هم موسیقیای که به دلم مینشیند. همراهیِ شما نعمتی است که شاید باور نکنید چهاندازه برایم عزیز است. @mohsensarkhosh
کرگدنها.. نویسنده:
کرگدنها
نویسنده: #اوژن_یونسکو
مردم دورِ زن بیچاره موآشفته که گویی مجسمه ماتم بود جمع شدند و بر او دل سوختند و به صدای بلند گفتند: «بدبختی را ببین، حیوان زبان بسته!»
من و ژان برخاستیم و به یک جست به آن سمتِ خیابان رفتیم و به جمع دورهکنندگانِ زن بینوا پیوستیم. من که نمیدانستم چهطور او را تسلی بدهم احمقانه گفتم: «همه گربهها فانی هستند».
عطار یادآوری کرد: «هفته پیش هم از جلو دکان من رد شد»!
ژان با لحن قاطعی گفت: «این همان نبود، همان نبود. کرگدنِ هفته پیش دو شاخ روی بینی داشت. کرگدن آسیایی بود، درحالیکه کرگدنِ این هفته یک شاخ داشت، کرگدن افریقایی بود».
من کلافه شدم و گفتم: «مزخرف میگویید. چهطور میتوانستید شاخهایش را تشخیص بدهید؟ حیوان چنان بهسرعت گذشت که ما به زور او را دیدیم. شما فرصت شمردن شاخهایش را نداشتید».
ژان با خشونت جواب داد: «مغز مرا که بخار الکل نگرفته است، ذهن من روشن است و زود حساب میکنم».
«آخر سرش پایین بود و میتاخت».
«به همین دلیل شاخهایش بهتر دیده میشد».
«ژان، شما آدم پرمدعایی هستید، آدم فضلفروشی که معلوماتش مبنایی ندارد. زیرا اولاً کرگدن آسیایی است که یک شاخ روی بینیاش دارد، کرگدن افریقایی دو شاخ دارد!»
«اشتباه میکنید، برعکس است».
«میخواهید شرط ببندید؟»
«من با شما شرط نمیبندم».
و در حالی که از فرط خشم سرخ شده بود فریاد کشید: «آن دو شاخ روی سر خودتان است، ای بدبخت آسیایی!»
«من شاخ ندارم و هیچوقت هم شاخ نخواهم داشت. من آسیایی نیستم. وانگهی آسیاییها هم آدماند، مثل همه مردم».
ژان که از خود بیخود شده بود فریاد زد: «آنها زردند».
پشت به من کرد و با قدمهای بلند، ناسزاگویان دور شد.
خودم را آدم مضحکی حس کردم. حق بود ملایمتر باشم و با او مخالفت نکنم. من که میدانستم ژان تحمل ندارد و کوچکترین ناملایمی کف به لبش میآورد. تنها عیب او همین بود، اما دل مهربانی داشت و کمکهای بیشماری به من کرده بود. چند نفری که آنجا جمع بودند و به حرفهای ما گوش میدادند گربه لهشده زنِ بینوا را از یاد بردند. دور من جمع شده بودند و بحث میکردند. بعضی میگفتند که کرگدنِ آسیایی تک شاخ است و حق را به من میدادند، و بعضی بهعکس بر این عقیده بودند که کرگدنِ تک شاخ مالِ افریقاست و حق را به جانبِ مخالفگوی من میدانستند.
آقایی (کلاهِ حصیری، سبیلِ کوچک، عینکِ بیدسته، کله مخصوصِ اهلِ منطق) که تا آنوقت در کناری ایستاده بود و حرف نمیزد وارد بحث شد: «موضوع این نیست. بحث درباره مسئلهای بود که شما از آن دور افتادید. در شروعِ مطلب، این سؤال را مطرح کردید که آیا کرگدنِ امروز همان کرگدنِ یکشنبه پیش بود یا کرگدنِ دیگری بود. باید جوابِ این را داد. ممکن است شما دوبار یک کرگدن را دیده باشید که یک شاخ داشته است، چنانکه ممکن است دوبار یک کرگدن را دیده باشید که دو شاخ داشته است. همچنین ممکن است یکبار یک کرگدن را با یک شاخ و بار دیگر یک کرگدن دیگر را با یک شاخِ دیگر دیده باشید. یا یکبار یک کرگدن را با دو شاخ و بار دیگر یک کرگدن دیگر را با دو شاخِ دیگر دیده باشید. اگر بارِ اول کرگدنی را با دو شاخ و بار دوم کرگدنی را با یک شاخ دیده باشید، باز هم قضیه منتج نخواهد بود. ممکن است که در عرض همین هفته یکی از شاخهای کرگدن افتاده باشد و کرگدنِ امروز همان کرگدنِ هفته پیش باشد. ممکن هم هست که دو کرگدنِ دو شاخ هردو یکی از شاخهای خود را از دست داده باشند. اگر بتوانید ثابت کنید که بارِ اول یک کرگدنِ یک شاخ، چه آسیایی و چه آفریقایی، دیدهاید و امروز یک کرگدنِ دوشاخ، خواه افریقایی یا آسیایی، در این صورت میتوانیم نتیجه بگیریم که ما دو کرگدنِ مختلف دیدهایم، زیرا بعید مینماید که شاخِ دومی ظرفِ چند روز بهنحو مشهودی روی بینیِ کرگدن بروید و موجب تبدیلِ کرگدنِ آسیایی یا آفریقایی به کرگدنِ افریقایی یا آسیایی بشود. این امر مطلقاً ممکن نیست، زیرا موجودِ واحد نمیتواند در دو مکانِ مختلف متولد شود، خواه در لحظه واحد و خواه در دو لحظه مختلف».
گفتم: «بهنظر من واضح و روشن است، جز اینکه مسئله را حل نمیکند».
آن آقای محترم با قیافه کارشناسانه لبخندی زد و گفت: «البته که حل نمیکند، منتها مسئله بهنحو صحیح مطرح شده است».
عطار که طبعی سودایی داشت و در بندِ منطق نبود به میان پرید و گفت: «موضوع این هم نیست. آیا میتوانیم بپذیریم که در مقابلِ چشممان گربههامان را کرگدنهای دو شاخ یا یک شاخ، خواه آسیایی خواه آفریقایی، زندهزنده له کنند؟»
مردم هیجانزده گفتند: «حق دارد، صحیح است. ما نمیتوانیم اجازه بدهیم که گربههامان را کرگدنی یا چیز دیگری زیر بگیرد».
عطار با حرکتی نمایشی زن بینوای گریان را نشان داد که لاشه بیشکل و خونآلود حیوانی را که زمانی گربهاش بود همچنان در بغل داشت.
ادامه دارد...
@mohsensarkhosh_khatkhatiii