‌نویس.. نیستی که ببینی این‌جا، در جای خالی‌ات، چه جنگی برپاست

#دل‌نویس

نیستی که ببینی این‌جا، در جایِ خالی‌ات، چه جنگی برپاست. یک طرف من و غرور و خاطراتِ تلخِ بی‌وفایی‌هایِ اَخیرت ایستاده‌ایم، طرفِ دیگر باز هم من و دل و یادهای شیرینِ مهربانی‌های گذشته‌ات.
جانِ من راست بگو، وقتِ رفتن می‌دانستی مرا میانِ دو جبهه از موجوداتِ خون‌خوار تنها خواهی گذاشت؟
می‌دانستی بعد از تو دیگر تنهایی‌ام آن تنهاییِ زلال و آرامِ سابق نخواهد بود؟ می‌دانستی دست‌ودلم دیگر به دوست داشتن که هیچ‌، به زندگی کردن هم نخواهد رفت؟
بگذریم از حالِ من و دلم، راستی! حالِ دلَت خوب است؟ هنوز هم صبح‌ها که بیدار می‌شوی، خودت را محکم بغل می‌کنی؟ هنوز هم دست خودت را می‌گیری بِبَری پارک قدم بزنی؟ هنوز جلویِ آینه برای خودت شکلک درمی‌آوَری؟ هنوز گاهی با مدادِ ابرو برای خودت ابروی کمانی و خالِ گونه می‌گذاری تا شبیه دلبرانِ عهدِبوقی بشوی؟ خلاصه، هنوز هم آن دیوانه‌بازی‌های شیرینت را داری؟
توقع ندارم مثل من باشی که هر ثانیه به یادِ لحظه‌های با هم بودنمان نفس می‌کِشم، اما آیا گاهی، به اندازه‌ی چشم‌برهم‌زدنی، در اوجِ ملال و بی‌حوصلگیِ این شب‌هایِ بلندِ آخرِ پاییز، یادی از من می‌کنی؟ هیچ در خاطرت هست چه‌قدر کنارِ هم شاد بودیم؟ یادت مانده روزها چون ساعت و ساعت‌ها چون ثانیه می‌گذشت وقتی دست در دستِ هم می‌نشستیم به گفتگو؟
خوب می‌دانم که نمی‌دانی، ولی کاش حس می‌کردی چه دل‌تنگم که دارم این‌ها را برای تویی که هرگز نخواهی خواند می‌نویسم.

#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii