خانم اسمیت گفت: «پسرهای من، پسرهای من!» و با جویبار سرازیر اشک بر صورت، به سوی آن‌ها دوید

#پاراگراف

خانم اسمیت گفت: «پسرهای من، پسرهای من!» و با جویبارِ سرازیرِ اشک بر صورت، به سوی آن‌ها دوید. مهم نبود که آن‌ها در جنگ، مردهایی مثلِ خودشان را کُشته بودند. مهم نبود که جنگ چه‌ اندازه تغییرشان داده بود. آن‌ها هنوز همان کودکانی بودند که او کهنه‌شان را عوض می‌کرد و غذاشان می‌داد، همان‌هایی که اشک‌هایشان را پاک کرده و زخم‌هایشان را با بوسه‌ای مرهم نهاده بود. اما شفای زخم‌هایی که در بازگشت از جبهه با خود آورده بودند در دست‌های او نبود.

#پرنده_خارزار
#کالین_مک_کالو

پی‌دی‌اف کتاب، و پاراگراف‌های بیشتر در 👇🏼 📖
@mohsensarkhosh_khatkhatiii