اینجا تلاشهای ادبیام (شامل داستان کوتاه، داستانک، یادداشت، و پاراگرافهای منتخبِ کتابهایی که میخوانم) را به اشتراک میگذارم. گاهی هم موسیقیای که به دلم مینشیند. همراهیِ شما نعمتی است که شاید باور نکنید چهاندازه برایم عزیز است. @mohsensarkhosh
های_روزمره.. همیشه سعی میکنم از آدمای دوروبرم پنهون کنم که چیز مینویسم. نمیدونم چرا
#یادداشتهای_روزمره
همیشه سعی میکنم از آدمای دوروبرم پنهون کنم که چیز مینویسم. نمیدونم چرا. خوشم نمیاد. دوست ندارم ازم سؤال و جواب کنن. دلم میخواد نوشتنو مثِ یه رازِ عزیز واسه خودم نگه دارم. فکر میکنم اگه قراره به نوشتن ادامه بدم، بهتره مثِ همیشه تویِ تنهایی انجامش بدم.
تویِ دنیای واقعیِ من فقط چند نفری هستن که این رازو میدونن. بعضیشون گاهی ازم میپرسن «واسه چی مینویسی؟ اصلاً ادبیات به چه دردت میخوره؟ که چی بشه؟ پولوپلهای توش نیست، تو هم که عشقِ خلوتی و از شهرت بیزار».
حیف که هرچی بگم حالیشون نمیشه، وگرنه براشون میگفتم روزایی که غمگینم، خیلی غمگین، اونقدر که حتی گوشدادن به موسیقی با صدای بلندِ هدفون و خیابون به خیابون قدمزدن هم آرومم نمیکنه، اونوقت شروع میکنم به نوشتن. اول تویِ ذهنم مینویسم، وقتی تصویرِ واضحی از چیزی که میخوام بنویسم جلویِ چشمم اومد، میرم سراغ ورق و خودکار. آخرِ سر بعد از نوشتنِ کلّی کاغذِ خطخطی، تایپ میکنم.
کارم که تموم شد یه نفسِ راحت میکشم. وقتی به مخلوقم نگاه میکنم که مستقل از وجودِ من و فکرِ من و نگرانیها و دلهرههای زندگیِ من، زندگیِ خودشو داره، اونوقت یه شادیِ قشنگ و وصفنشدنی وجودمو پُر میکنه. اونجاست که اگه غم و دردم یادم نره، لااقل خیلی کمتر آزارم میده.
دلم میخواد بهشون بگم شماها تریاک و بنگ میکِشین، عرق و مشروب میخورین، آرامبخش مصرف میکنین، پیشِ مشاور و روانشناس میرین، دَم به ساعت عاشق و فارغ میشین، خودتونو با کار و پول خفه میکنین تا معنایی به زندگیتون بدین... منم مینویسم. گاهی خودمو، گاهی هم شماها رو مینویسم. به همین سادگی.
#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii