اشغال‌گران. (بخش دوم).. آقای میم

اشغال‌گران
(بخش دوم)

آقای میم.الف پُشتِ گوشش را با ناخن‌هایِ چهار انگشتِ دستِ چپش خاراند و جواب داد: «خب دیگه، حالا چون حرف می‌زنی دلیل نمی‌شه عقلِ‌کل باشی. بالاخره حیوونی... حالا که فکر می‌کنم می‌بینم طوطی و بعضی از حیوونای دیگه هم حرف می‌زنن. ولی آدم...»
گربه چار‌چنگولی پرید وسطِ حرفش که: «آدم چی؟ لابد می‌خوای بگی آدم فکر می‌کنه آره؟»
«خب معلومه. این‌همه پیش‌رفتِ علم... این‌همه رفاه... این‌همه تکنولوژی و صنعت و...»
گربه دوروبرِ اتاق را با حالتی نگاه کرد که میم.الف با خودش فکر کرد کاش کمی بیشتر به وضعِ زندگی‌اش رسیده بود.
گفت: «خُب حالا... از وقتی زنم رفته کسی نبوده به خونه برسه».
این جمله را گفت و جوری به گربه نگاه کرد که انگار توقع داشته باشد گربه قانع شود و دیگر بحث را ادامه ندهد. ولی گربه ظاهراً خیلی هم قافع نشد، چون بلافاصله پرسید: «پس وضعِ زندگیِ مشترکت هم خیلی بهتر از وضعِ اتاقت نیست آقای تکنولوژی!»
میم.الف چند ثانیه با ناخنِ انگشتِ وسطیِ دستِ راستش، ابروی چپش را خاراند. بعد گفت:«بحث سرِ من یه نفر نیست. بالاخره هر آدمی اشتباهاتی داره. این دلیل نمی‌شه یه حیوون بیاد و کلِ آدما رو ببره زیرِ سؤال».
گربه تا این حرف را شنید شروع کرد به خندیدن. خنده‌اش اول آرام بود، و کم‌کم اوج گرفت تا تبدیل شد به قهقهه. «هاها... علللم... هاها... تکنولوژییی... رفاااه... هاها... پیییش‌رفت...» خنده‌اش که بندآمد ادامه داد: «الآن گفتی هر آدمی اشتباهاتی می‌کنه، می‌دونی بزرگ‌ترین اشتباهِ بیشترِ آدما چیه؟ فکر کردن. بهترین راه واسه اشتباه نکردنِ خیلی از آدما اینه که اصلاً فکر نکن. بهتر نیست جای فکر کردن، فقط زندگی کنین؟ باور کن هم واسه خودتون بهتره، هم واسه بقیه».
«من که از حرفات سر در نمیارم حیوون. حوصله‌ی بحث کردن و فلسفه‌چینی واسه یه گربه رو هم ندارم».
گربه لپش را باد کرد و بالا رفت. بادِ لپش را آرام خالی کرد، ولی این‌بار ارتفاعش ثابت ماند. در هوا پشتکی زد و گفت: «دیگه حسابی قلقش دستم اومده. اولش یه‌کم سخت بود. می‌دونی، منم خیلی حوصله ندارم باهات حرف بزنم. کم‌کم خودت همه‌چی رو می‌فهمی. قراره یه اتفاقایی بیفته آقای پیش‌رفت!»
«چه اتفاقایی مثلاً؟»
«شما آدما همیشه عجله دارین. راستی‌ می‌دونستی خیلی آدمِ ابلهی هستی؟! یه گربه‌ی پرنده‌ی سخن‌گو اومده تو اتاقت، اون‌وقت تو که ادعای فکر کردن داری، نشستی و وراجی می‌کنی».
میم.الف انگار که تازه متوجهِ موقعیت شده باشد از جا پرید. با خودش گفت: «چرا به فکر خودم نرسید؟! باید به چندنفر بگم بیان. چه کارا که با این حیوون نمی‌شه کرد».
بعد به‌سرعت پنجره را بست و از اتاق بیرون رفت.
گربه صدای چرخیدنِ کلید داخلِ قفلِ درِ آپارتمان را شنید. پوزخند زد و سرش را به چپ و راست تکان داد. وقتی میم.الف بیرون رفت، گربه خودش را باد کرد و باد کرد و باد کرد، تا هیکلَش تقریباً هم قدوقواره‌ی آدم شد. از میزِ کامپیوتر پایین آمد و روی دو پا ایستاد. با صدای بلند گفت: «یه چیزایی باید تغییر کنه».
ساعتِ شکسته را برداشت، عقربه‌ی ثانیه‌شمار را کند و گفت: «سرعت...» عقربه را دور انداخت. بعد دقیقه‌شمار را کند: «زمان...» آن را هم پرت کرد و رفت سراغ ساعت‌شمار: «اندازه‌گیری...» آخرِ سر ساعت را به دیوار کوبید: «اعداد...»
همان‌وقت که گربه داشت تقویمِ رومیزی را با پنجه‌های تیزش ریز‌ریز می‌کرد، آقای میم.الف از پله‌ها پایین دوید. به این فکر‌ می‌کرد که آیا گربه را بفروشد، و چه قیمتی مناسب است... یا شاید بهتر است جایی برای نمایشِ گربه اجاره کند، و قیمتِ بلیت باید چند باشد؟
زنگِ خانه‌ی همسایه‌ی طبقه ششم را زد. کسی جواب نداد. آسانسور در هم‌کف بود. از پایینِ راه‌پله‌ها صدای میومیو می‌آمد.‌ با خودش گفت «یه طبقه چیزی نیست»، و باز از پله‌ها پایین دوید. در طبقه‌ی پنجم هم کسی نبود. همین‌طور یکی‌یکی زنگ خانه‌ها را زد و پایین رفت. هر طبقه‌ای که پایین‌تر می‌رفت خسته‌تر می‌شد و نفسش بیش‌تر می‌گرفت. احساس می‌کرد ریه‌ها و قلب و بقیه‌ی اعظایِ داخلی‌اش دارند آب می‌روند. هیچ‌کس نبود که نبود. وقتی به محوطه‌ی مجتمع رسید به زانو درآمد. اول خیال کرد از خستگی است، ولی بعد دید هر کار می‌کُنَد نمی‌تواند روی دو پا بایستد. همین‌جور چهاردست‌وپا خودش را به محوطه رساند. دید تمامِ همسایه‌ها آن‌جا جمع شده‌اند. همه چهاردست‌وپا آن‌جا ایستاده بودند و به ساختمان نگاه می‌کردند. آقای میم.الف به طرفِ بقیه رفت. هیجان‌زده بود. می‌خواست بگوید: «من یه گربه تو آپارتمانم دارم که هم پرواز می‌کنه هم حرف می‌زنه!»
ولی هرچه زور می‌زد، از گلویش فقط مدام و تندتند سه حرف خارج می‌شد: «میو...»
بقیه‌ی همسایه‌ها با او هم‌صدا شدند. میم.الف کنارشان ایستاد و به ساختمان نگاه کرد. تمامِ پنجره‌ها بسته بودند. پشتِ هر پنجره‌ گربه‌ای غول‌پیکر ایستاده بود و پوزخند می‌زد.

#م_سرخوش

پایان.
@mohsensarkhosh_khatkhatiii