کهن‌ترین داستان جهان.. نویسنده:. برگردان: ابوالحسن نجفی

کهن‌ترین داستان جهان

نویسنده: #رومن_گاری
برگردان: ابوالحسن نجفی
(بخش دوم)

شوننبام با چالاکیِ بی‌سابقه‌ای که برخود گمان نمی‌برد او را دنبال کرد. در حالی‌که لاماها بی‌شتاب و مغرور به راه خود ادامه می‌دادند. در خمِ جاده به او رسید، شانه‌اش را چنگ زد و وادارش کرد که بایستد. خودِ گلوکمن بود، هیچ شک نداشت. فقط شباهت قیافه نبود، بلکه آن حالتِ رنج و آن پرسشِ خاموش هرگز نمی‌توانست او را به اشتباه اندازد. چشمانش گویی پیوسته می‌پرسید: «چه می‌خواهید؟ از جان من چه می‌خواهید؟» در گوشهٔ تنگنا، پشت به صخرهٔ سرخ، چون حیوانی به‌ دام‌ افتاده ایستاده بود، دهان‌گشوده و لب‌ها از روی لثه‌ها پس‌رفته.
شوننبام با همان زبان یهودی فریاد کشید: «خودتی، می‌گویم خودتی!»
گلوکمن هراسان سرش را به چپ و راست تکان داد و با همان زبان یهودی از ته گلو نالید: «من نیستم! اسم من "پدرو"ست. من تو را نمی‌شناسم».
شوننبام با لحنی پیروز فریاد برآورد: «پس این زبان را از کجا یاد گرفته‌ای؟ در کودکستانِ لاپاز؟»
دهان گلوکمن بازتر شد. سراسیمه نگاهی به‌سوی لاماها افکند، گویی آن‌ها را به مدد می‌طلبید. شوننبام او را رها کرد و پرسید: «آخر از چه می‌ترسی، بدبخت؟ من دوست توام. کی را می‌خواهی گول بزنی؟»
گلوکمن با صدایی تیز و استغاثه‌کننده با همان زبان جیغ زد: «اسم من پدروست».
شوننبام با ترحم گفت: «پاک دیوانه شده‌ای. خوب، که اسم تو پدروست… پس این را چه می‌گویی؟»
دستِ گلوکمن را چنگ زد و به انگشت‌هایش نگاه کرد. حتی یک ناخن نداشت…
«این را چه می‌گویی؟ لابد سرخ‌پوست‌ها ناخن‌هایت را کشیده‌اند؟»
گلوکمن باز هم خود را تنگ‌تر به صخره چسباند. آهسته‌آهسته دهانش به‌هم رفت و ناگهان اشک روی گونه‌هایش سرازیر شد. با لکنتِ زبان گفت: «مرا لو ندهی!»
«تو را لو ندهم؟ به کی لو بدهم؟ چرا لو بدهم؟»
نوعی آگاهیِ وحشت‌آور ناگهان گلویش را گرفت. نفس در سینه‌اش تنگ شد و عرق بر پیشانی‌اش نشست. ترس بر او هجوم آورد، ترسی شرم‌آور که ناگهان سرتاسرِ پهنهٔ زمین را از مخاطراتِ کراهت‌آور انباشت. سپس به خود آمد و فریادزنان گفت: «ولی تمام شده! پانزده سال است که تمام شده، تمامِ تمام!»
خرخرهٔ گلوکمن روی گردن دراز و باریکش با تشنج تکان خورد و نوعی زهرخندِ زیرکانه به‌سرعت از روی چهره‌اش گذشت و فوراً ناپدید شد.
«همه‌شان همین را می‌گویند. این وعده‌ها را من یکی باور نمی‌کنم».
شوننبام احساس خفقان کرد و نفس بلندی کشید. در ارتفاع پنج هزارمتری بودند. اما می‌دانست که ارتفاع دخیل نیست. با لحنی مطنطن گفت: «گلوکمن! تو همیشه ابله بوده‌ای، اما با این حال سعی کن بفهمی... دیگر تمام شد! نه هیتلر هست، نه اس‌اس هست، نه اطاقِ گاز هست. حتی ما یک مملکت داریم که اسمش اسراییل است، ارتش داریم، دادگستری داریم، دولت داریم! دیگر گذشت! دیگر احتیاجی نیست که مخفی بشویم!»
گلوکمن بی‌هیچ نشانی از شادمانی خندید: «ها، ها، ها! همه‌اش کشک است!»
شوننبام زوزه‌کشان گفت: «چی کشک است؟!»
گلوکمن با لحنی مطلع گفت: «اسراییل! وجود خارجی ندارد!»
شوننبام پا برزمین کوبید و رعدآسا غرید: «چه‌طور وجود ندارد؟ وجود دارد! مگر روزنامه‌ها را نخوانده‌ای؟»
گلوکمن با قیافه‌ای بسیار زیرکانه به‌سادگی گفت: «ها!»
«آخر یک کنسول‌گریِ اسراییل در لاپاز هست، توی همین شهر! می‌شود روادید گرفت! می‌شود آن‌جا رفت!»
گلوکمن با لحنی مطمئن گفت: «همه‌اش کشک است! این هم کلکِ آلمانی‌هاست».
اندک‌اندک مو بر اندامِ شوننبام راست می‌شد. آن‌چه او را می‌ترساند به‌خصوص قیافهٔ زیرکانه و حالتِ برترِ گلوکمن بود. ناگهان با خود اندیشید: «و اگر حق با او باشد؟ از آلمانی‌ها کاملاً برمی‌آید که چنین حقه‌ای سوار کنند. به فلان‌جا مراجعه کن، با اسناد ومدارکی که یهودی بودنت را ثابت کند، تا تو را مجانی به اسراییل ببرند: خود را معرفی می‌کنی، سوار کشتی می‌شوی و از اردوگاه مرگ سر درمی‌آوری. خداوندا، چه دارم فکر می‌کنم؟» پیشانی‌اش را خُشکاند و سعی کرد لبخند بزند. آن‌وقت متوجه شد که گلوکمن، با همان قیافهٔ زیرکانه و لحن مطلع، دارد حرف می‌زند: «اسراییل یک حقه است برای این‌که همه را با هم جمع کنند، همهٔ آن‌هایی را که توانسته‌اند مخفی بشوند، تا بعد همه را یک‌جا به اتاقِ گاز بفرستند… فکرِ بکری است، مگر نه؟ این کارها از آلمانی‌ها خوب برمی‌آید. می‌خواهند همهٔ ما را آن‌جا جمع کنند، همه را تا نفرِ آخر، و بعد یک‌جا… من آن‌ها را می‌شناسم».
شوننبام با لحنی آرام، چنان‌که گویی با بچه‌ای حرف می‌زند، گفت: «ما یک کشورِ یهودی داریم که مالِ خودمان است. ارتش داریم. در سازمانِ ملل نماینده داریم. تمام شد. به تو می‌گویم تمام شد!»
گلوکمن با همان لحن مطمئن گفت: «همه‌اش کشک است!»
شوننبام دستش را دورِ شانهٔ او انداخت و گفت: «بیا به خانهٔ من برویم. باید به طبیب مراجعه کرد».

ادامه دارد...
@mohsensarkhosh_khatkhatiii