✍️ایدئالیسم چیست؟

✍️ایدئالیسم چیست؟

تاریخ فلسفه تقریباً به‌تمامی عرصۀ مناظره و مشاجرۀ مواضع گوناگونی است که مبنای اصلی آن در بسیاری موراد یک «دوگانه» است. در یک سوی این دوگانه، مفاهیمی مانند «ایده»، «روح»، «خرد»، «اندیشه»، «سوژه»، «مفهوم» و مانند این‌ حضور دارند و در سوی دیگر، مفاهیمی مانند «طبیعت»، «ماده»، «جهان»، «هستی»، «ابژه»، «واقعیت» و امثال این. در این میان، دوگانۀ «روح- ماده» نقشی بنیادین در جریانات اصلی تاریخ فلسفه بازی کرده است. اگرچه این تقسیم بندی تا حدودی سطحی است اما جریانات فلسفی‌ای که بر مبنای دوگانۀ روح-ماده، اولویت را به روح می‌دهند، بطور کلی ذیل ایدئالیسم و جریاناتی که اولویت را به ماده می‌دهند ذیل ماتریالیسم شناخته‌شده هستند.
فریدریش انگلس در کتاب «پرسش اساسی فلسفه» رویکرد فلسفی نسبت به دوگانۀ روح-ماده را به سه نوع عمده تقسیم‌بندی می‌کند:
نخست، فلسفههایی که از دوگانۀ «ایده» یا «روح» و «ماده» یا «واقعیت» یکی را واقع و حقیقت و دیگری را خطا، نمود یا ناموجود می‌شمرند.
دوم، فلسفه‌هایی که مدعی هم‌سنگی ایندو هستند، به این معنا که روح و ماده هر دو واجد حقیقت بوده و در اصل، دو تجلی از یک جوهر واحد هستند.
سوم، فلسفه‌هایی که دوگانۀ روح-ماده را به دوگانۀ سوژه-ابژه تحویل داده و می‌کوشند با ایجاد وحدت میان سوژه و ابژه (برای مثال در مفهوم «مطلق») بر این دوگانه فائق آیند.

حال اگر این تقسیم‌بندی را دربارۀ ایدئالیسم بکار بریم، می‌توانیم سه نوع ایدئالیسم را از یکدیگر تفکیک کنیم: نوع نخستین ایدئالیسم را می‌توان ایدئالیسم سوبژکتیو نام نهاد. یکی از نمایندگان ایدئالیسم سوبژکتیو، جرج برکلی است. برکلی واقعیت اشیاء را حاصل تصورات ذهنی ما می‌دانست. برکلی این تصورات را ایده می‌نامید و فراتر از این ایده‌ها قائل به هیچ واقعیت بیرونی نبود. ایدئالیسم سوبژکتیو برکلی، خود محصول نوعی افراطی‌گری در تجربه‌گرایی بود که ردپای خود را به وضوع در سخن معروف او، «وجود، ادراک‌شدن است» بجای گذاشته است. فلسفۀ یوهان گوتلیب فیخته که «من»را مبدأ و منشأ همۀ امور می‌دانست نیز، بخصوص توسط شلینگ و هگل، ایدئالیسم سوبژکتیو نام داده شد. ایدئالیسم نقدی یا استعلایی کانت نیز می‌تواند بر همین مبنا، نوعی ایدئالیسم سوبژکتیو بشمار رود. بر اساس این فلسفه «هرچیز که در زمان و مکان مشاهده گردد [...] چیزی نیست جز پدیدارهایی که [...] بیرون از اندیشۀ ما وجودی قائم بذات ندارند».
فلسفۀ باروخ اسپینوزا با مفهوم بنیادین خود «جوهر» می‌تواند در زمرۀ اصلی‌ترین نمایندگان نوع دوم ایدئالیسم بشمار رود. بر اساس این فلسفه نظام و پیوندِ ایده همان نظام و پیوند شئ است. اما این نوع ایدئالیسم را می‌توان در کار فیلسوفان دیگری نیز مشاهده کرد. مثلاً برای کسی مانند دکارت، این دوگانه، که او دو سوی آن را res cogitans و res extensa می‌نامید، اساس و قوام خود را در خداوند به مثابۀ خالقِ این دو یافته بود و برای لایبنیتس این قوام و اساس در مفهوم «هارمونی» تثبیت می‌شد.
بر اساس تقسیم بندی بالا، نوع سوم ایدئالیسم که رفع دوگانۀ سوژه-ابژه را مطمح نظر قرار داده است، ایدئالیسم ابژکتیو نامیده می‌شود که دو نمایندۀ اصلی آن یکی افلاطون است و دیگری هگل. برای افلاطون هستی چیزها حاصل برخوردار بودن یا بهره‌داشنِ ایشان است از «ایده». نزد هگل اما، «ایده» همانا همانستیِ مفهوم است با واقعیتش. آنچه قوام و پیوند ایده و طبیعت را در خود حمل می‌کند، روح مطلق است. مفهوم روح مطلق بواقع رفع کنندۀ ذهن اندیشندۀ فردی و تکین انسانی است، چنان که بجای آن، خودجنبشیِ مفهوم نشانده می‌شود. در کنش و جنبش روح مطلق، سوبژکتیویته و ابژکتیویته فاقد تمایز هستند و طبیعت محصول این کنش و جنبش است. بنابراین طبیعت نیز خود همان خودجنبشی مفهوم است و نه حاصل تصورات ذهن فردی انسانی. در مفهوم روح مطلق هگل، طبیعت، هستی، ایده، انسان، خدا و همۀ مقولات دیگر رفع و هضم شده‌اند. ایدئالیسم هگلی را به جرأت می‌توان یکی از نقاط اوج اندیشۀ بشری دانست.

حامد صفاریان
💎 ➖ 💎 ➖ 💎
👁‍🗨کـانـال عـلـوم سـیـاسـی
JOin @politickaraj