📚📖📚📖📚📖📚📖..:. 🔴 هر جامعه‌ای مرکب از دو «طبقه‌ی» نخبگان و غیرنخبگان یا توده هاست

📚📖📚📖📚📖📚📖

#چند_خط_کتاب:
🔴 هر جامعه اي مرکب از دو « طبقه ي » نخبگان و غيرنخبگان يا توده هاست. اما در جوامع معمولي نخبگان همواره جايگاه شايسته ي خود را بدست نمي آورند؛ صاحبان مقام و قدرت و ثروت همواره لزوماً از برگزيدگان و نخبگان نيستند بلکه ممکن است نالايقان و مردم ناشايست مقام و قدرت را به چنگ آورند. جامعه وقتي نامتعادل است که ميان نخبگان و جايگاه طبيعي آنها در جامعه فاصله اي پديد آيد. تمايل طبيعي جامعه اين است که همواره براساس حرکتي از پايين به بالا گروه حاکمه تجديد گردد و مردم شايسته تر از نظر سياسي قدرت را بدست آورند. گروه حاکمه اي که قادر به اعمال زور نيست راه را براي گروه ديگري که داراي توانائي بيشتري در اين زمينه است باز مي کند. به گفته ي پارتو: « تاريخ، گورستان اشراف و نخبگان است ». جامعه ي بشري نه کاملاً بسته است که در آن هيچ گونه تحرک اجتماعي صورت نگيرد و نه کاملاً باز است که در آن تحرک اجتماعي و جابجايي گروه حاکمه دائمي و بموقع و بلامانع باشد. جوامع معمولي در حد مياني اين دو نوع جامعه قرار دارند. وقتي فراگرد تناوب نخبگان از پايين به بالا متوقف گردد جامعه ايستا مي شود. قرار گرفتن مردمان شايسته در رأس حکومت در هر زمان مستلزم دگرگوني و بي ثباتي سياسي است. واقعيت اين است که انسانها براي تجديد گروه حاکمه راهي جز تخريب مباني ثبات سياسي پيدا نکرده اند. هر چند گاه ممکن است که اين فراگرد به صورتي تدريجي صورت گيرد، اما پارتو بر آن است که طبيعت قدرت، اساساً مغاير با چنين فراگردي است. « نه تنها تراکم عناصر پست و ناشايسته در قشري از اجتماع براي جامعه زيانبار است بلکه تراکم عناصر شايسته در قشرهاي پايين نيز در صورتي که از پيشرفتشان جلوگيري شود، چنين است. وقتي به طور همزمان قشرهاي بالا پر از عناصر فرسوده و قشرهاي پايين پر از عناصر شايسته باشند، تعادل اجتماعي به هم مي خورد و وقوع انقلابي خشونت بار محتمل مي گردد ». (5) به نظر پارتو سياست، تابع قانون هميشگي جابجايي و تناوب نخبگان است. گروه حاکمه نمي تواند همواره ترکيب متناسبي از ذخائر نوع اول و دوم را در خود حفظ نمايد. بتدريج که شمار روبه صفتان در گروه حاکمه افزايش مي يابد، در بين توده ي مردم در ميان گروه مخالف حکومت شمار شيرصفتان فزوني مي گيرد. گروه روبه صفتان حاکمه که در نتيجه ي احساسات آزاديخواهي و انسان دوستي تباه شده است، اراده ي معطوف به قدرت و سرکوب خود را از دست مي دهد. « هر گروه حاکمه اي که آماده ي نبرد براي دفاع از موضع خويش نباشد دچار تباهي شده است و هيچ کار ديگري ندارد جز آن که جاي خود را به گروه حاکمه ي ديگري بسپارد که داراي خصال سرکوبگرانه نيرومندتري است. از طريق زور است که نهادهاي اجتماعي تأسيس مي شوند و تداوم مي يابند ». (6) منازعه ي اصلي در جامعه نه بين توده ها و اليت ها بلکه ميان اليت هاي رقيب صورت مي گيرد. توده ها اساساً بي تفاوت و بره صفت و نيازمند رهبري هستند ولي در جريان انقلاب تحريک و بسيج مي شوند و هيزم کش آتش انقلاب هستند. واقعيت اساسي انقلاب منازعه ي قدرت است ولي از آنجا که توده ها نيز بايد در جريان انقلاب شرکت کنند ضرورت ايدئولوژي يا « فرمول » سياسي پيش مي آيد. انقلاب معمولاً به تزوير به نام منافع کل جامعه صورت مي گيرد و درست بر روي آرمانهائي مانند آزادي و برابري انگشت مي گذارد که مغاير با نفس کسب و حفظ قدرت سياسي به وسيله ي گروه جديد هستند. به عقيده ي بنديتو کروچه ( 1952-1866 )، يکي از همفکران پارتو در اين زمينه، مفهوم انقلاب و آزادي هيچ گونه رابطه اي با هم ندارند و در واقع ضد يکديگر هستند، هر چند در روند انقلابات توده ها به اشتباه انقلاب را عين آزادي بشمار مي آورند. پيروزي يک گروه در روند انقلاب بستگي به ميزان سازمان و همبستگي و اراده ي آن در قبضه ي قدرت و توانائي آن در بسيج توده ها از طريق وعده و وعيد و دروغ و تزوير و فريب دارد. توده ها هزينه ي انقلاب را مي پردازند و سود انقلاب حاصل گروه حاکمه جديد مي شود؛ پس از انقلاب دوباره توزيع قدرت براساس ساخت اساسي آن در جوامع بشري صورت مي گيرد
https://telegram.me/politickaraj