ارسطو که پدرش پزشک بود، در مقدونیه زاده شد

ارسطو كه پدرش پزشك بود، در مقدونيه زاده شد. او نه تنها آخرين فيلسوف بزرگ يوناني، بلكه اولين زيستشناس اروپايي بود. اگر بخواهيم اصليترين فرق افلاطون و ارسطو را بگوييم، بايد گفت، افلاطون چنان در نظرية مُثُل غرق شده بود كه به دگرگونيهاي طبيعت هيچ توجهي نداشت. اما ارسطو، سخت در انديشة اين دگرگونيها بود. اين دگرگونيها، همان فرايندهاي طبيعي بودند. روشنتر بگوييم، افلاطون به جهان محسوسات پشت كرد و تماما به عقل چنگ زد. اما ارسطو چهار دست و پا به بررسي پديدههاي طبيعت، از ماهيها گرفته تا پرندگان و شقايقها پرداخت. ارسطو، حواس خود را هم به كمك عقل آورد. اصطلاحاتي كه ارسطو وضع كرد، كماكان توسط دانشمندان بهرهبرداري ميشوند. حال براي فهم بهتر ديدگاه ارسطو، به يك گفتگوي فرضي ميان افلاطون و ارسطو نگاه كنيد:
”افلاطون: تو بايد بپذيري كه اين اسب، يك «اصل» در جهان «مُثُل» دارد. آن «اصل»، همان قالبيست كه تمامي اسبهاي جهان از روي آن ساخته ميشوند.
ارسطو: به گمان من، اين صورت واقعي اسب است كه جاودانه است. اما آن «اسبِ مِثالي» كه شما ميگوييد، تنها يك مفهوم است. مفهومي كه ما انسانها پس از ديدن شماري اسب، در ذهنمان ساختهايم. مثال اسب، برآينديست از ويژگيهاي اسب.”
يك روز مجسمهسازي سرگرم تراشيدن قطعهسنگي بزرگ بود. كودكي آمد و پرسيد، «چه ميخواهي از سنگ در بياوري؟» مجسمهساز گفت: «صبر كن و ببين!» چند روز بعد پسرك آمد و ديد كه مجسمهساز يك اسب زيبا از سنگ تراشيده است. پسر با شگفتي گفت: «از كجا ميدانستي توي اين سنگ يك اسب است؟»
از اين داستان چه نتيجهاي ميگيريم؟ به تعبيري، آن تختهسنگ توان شكلپذيري به صورت اسب را داشت. ارسطو هم ميگفت، هر پديده در طبيعت، استعداد آن را دارد كه «صورت» ويژهاي را از قوه به فعل در بياورد. البته تخته سنگ را ميتوان به هرشكل ديگري هم درآورد. اما اگر بخواهيم ديدگاه ارسطو را، به صورت موشكافانهتري نگاه كنيم، بايد نمونهاي بياوريم كه تنها توان و استعداد تبديل شدن به يك پديدة مشخص را داشته باشد. نمونة تخممرغ، در اين زمينه گوياست. تخممرغ توان اين را دارد كه به جوجة مرغ تبديل شود. اما هيچ تخممرغي توان تبديل شدن به جوجة اردك را ندارد. چرا كه تنها استعداد و توان تبديل شدن به مرغ، در يك تخم مرغ نهفته است. پس به گفتة ارسطو:” «صورت» هر پديده، هم گوياي امكانات و هم محدوديتهاي آن پديده است. ”
ارسطو همچنين باور داشت كه هر رخداد، يك علت دارد. يعني هر پديده، خود ناشي از يك پديده يا رخداد ديگر است.
براي نمونه، امروزه ما ميدانيم طبيعت چه فرايندي را طي ميكند تا پديدهاي به نام باران به وجود بيايد.
خورشيد به سطح درياها ميتابد، آب بخار ميشود و به آسمان رفته و ابر تشكيل ميشود. هنگاميكه درجة حرارت ابرها پايين آمد، بخار به شكل قطرات آب در آمده، جاذبة زمين هم آن قطرات را به سمت خود ميكشد. بدين ترتيب باران پديد ميآيد.
اگه دقت كنيد، تا اينجا، 3 «علت» را براي به وجود آمدن باران توضيح داديم:
1- علت مادي: يعني وجود بخار
2- علت فاعلي: يعني به سردي گراييدن بخار
3- علت صوري: يعني ماهيت آبِ باران كه فرو آمدن به سمت زمينه
اما ارسطو، براي به وجود آمدن پديدهها، به يك علت چهارم هم باور داشت. ارسطو ميگفت: «باران ميبارد چرا كه حيوانات و گياهان براي رشد و نمو خود به آب نياز دارند.» ارسطو اين علت را، «علت غايي» ناميد.
بدين صورت، ارسطو به قطرههاي باران، وظيفة حياتي، يا «مقصود» ميداد. ما معمولا اين روند را عكس ميدانيم. به باور ما، گياهان ميرويند چرا كه رطوبت به آنها ميرسد.
از اين انديشة ارسطو چه نتيجهاي ميگيريم؟ نتيجه اينكه او باور داشت پشت هر چيزي در طبيعت، مقصودي نهفته هست.
براي نمونه، به يك بازي دامينو توجه كنيد. انبوهي قطعة مكعب مستطيل، پش هم قرار گرفتهاند. وقتي نخستين قطعه ميافتد، به قطعة بعدي خورده آنرا هم مياندازد. يعني، افتادن قطعة دوم، معلول افتادن قطعة اول است. پس قطعة اول «علت» است، قطعة دوم، «معلول». بدين ترتيب، قطعة دوم قطعة بعدي را انداخته و تمامي قطعهها پشت سر هم ميافتند. پس افتادن هر قطعه، معلول ضربة قطعة قبلي است.
اما افتادن آن قطعة نخستين، خود معلول چه ضربهايست؟ علت كدام است؟ در دامينو، علت اوليه، همان ضربة دستيست كه نخستين قطعه را مياندازد.
ديدگاه ارسطو به جهان و خدا نيز اينچنين بود. او حركت پديدهها در جهان را، به صورت علت و معلولي ميديد. يعني چرخ اين جهان به حركت درآمده، پديدههاي بعدي را حركت ميدهد و هر پديده، علت حركت پديده يا رخداد بعدي ميشود. اما نخستين حركت از كجا ناشي شده؟ علت اوليه چيست؟ ارسطو آن ضربة نخستين به چرخ جهان را، ضربة خدا ميدانست. اين خداي ارسطو بود.
♦━●○━━━━━━●○━♦
@politickaraj
♦━●○━━━━━━●○━♦