✅ چوپانى به مقام وزارت رسید …✅ هر روز بامداد بر مى خاست و کلید بر مى داشت و درب خانه پیشین خود باز مى کرد و ساعتى را در خانه چوپان

✅ چوپانى به مقام وزارت رسید.

✅ هر روز بامداد بر مى خاست و كلید بر مى داشت و درب خانه پیشین خود باز مى كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى گذراند.

✅ سپس از آنجا بیرون مى آمد و به نزد امیر مى رفت.

✅ شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست.

✅ امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست.

✅ روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى خواند.

✅ امیر گفت: اى وزیر ! این چیست كه مى بینم ؟ وزیر گفت : هر روز بدین جا مى آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم ، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد ، در وقت توانگرى ، به غرور نغلتد .

✅ امیر ، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت : بگیر و در انگشت كن ؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى .

✅ بله ، هرکه هستی باش ،چوپان، وزیر یا وکیل، ولی توجه داشته باش :

💎 فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا ...

👈 زندگی دنیا شما را نفریبد .

@rahe_asema