🌹💕🌹💕🌹💕🌹 …

🌹💕🌹💕🌹💕🌹

#داستانک

✍ روزی حضرت عیسی(ع) از صحرایی می گذشت، در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد.

🔻حضرت با او مشغول صحبت کردن شد، در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آنجا می گذشت.

🔻وقتی چشمش به حضرت عیسی و مرد عابد افتاد، پاهایش سست شد و از رفتن بازماند.

🔻همان جا ایستاد و گفت خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام، اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند چه کنم؟

🔻خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر...

🔻مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا مرا در قیامت با این جوان بدکار محشور نکن.

🔻در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود: به این عابد بگو دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی اهل دوزخ...

🔸برای مطالعه #داستانک ها و مطالب بیشتر تشریف بیارید اینجا👇

🎁 https://telegram.me/joinchat/A6bBgzv2NvgCRzKpJ-VT3w

💕💞💕💞💕💞💕