🌾🌿🌾 …. مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود

🌾🌿🌾



مردی از اولیای الهی ، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی ، بر سر چاه آبی رسید ، وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است ، و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید.

هرچه گشت ، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد ، لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.

پس از لحظاتی ، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه ی آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها ، آب چاه هم پایین رفت!

آن فرد با دیدن این منظره دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت :

خدایا :
می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!

همان لحظه ندا آمد :

ای بنده ی من ، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود ، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها ، امیدی به غیر از من نداشتند ، لذا من هم به آنها آب دادم.

نتیجه ی داستان :

هر وقت نا امید از هر جا شدی بدون خدا کارتو حل میکنه ، تا وقتی که به دیگران امید داریم خدا حل کارمون را به دست دیگران میسپاره ، پس از غیر خدا دل بِکن.

خدایا : قرار بده مرا در این روز از متوكلان بدرگاهت و مقرر كن در آن از كامروایان حضرتت و مقرر فرما در آن از مقربان درگاهت به احسانت اى نهایت همت جویندگان ....


@rahe_aseman
🌾🌿🌾