🌾🌿🌾 …. در آن صحن قدیمی حرم. روبروی پنجره فولاد

🌾🌿🌾

#یا_امام_رضا

در آن صحن قدیمی حرم
روبروی پنجره فولاد
یکی جامعه می خواند

یکی رفت یکی ماند
که یک دفعه زنی داد زد آنجا!
و سَر سَر شد و پا پا ...

زنی چادر مشکی به سرش بود،
و دستی به روی پنجره دستی کمرش بود

کنار قدوبالای جوانی که گمانم پسرش بود

فقط خیره به اطراف به آن دور و برش بود ...

لبی حرف نمی زد!
ولی از سر و وضعش به یقین بود مشخص
که از شهر دگر آمده مشهد

و با ناخن گریه همه ی پلک نگاهش شده رَد رَد،

نگاهش متغیر شده و رفت به سمت سر گنبد
و ناگاه صدا زد ...

خدایا پسرم...
وای خدایا پسرم ناقص و بیمار و فلج بود

تمام بدنش ناقص و کج بود

گمانم که شفا یافت،
و این کارِ همین حضرت ثامن،
همین روح حُجَج بود ...

چه آقای کریمی، خدایا چه طبیبی، نفرمود برو اهل صلیبی
نفرمود که در مسلک ما فرد غریبی
و فرزند مسیحی مرا نیز شفا داد

چه آقای نجیبی...

عجب حال و هوایی،
عجب صحن و سرایی،

که هر کس به طریقی شده مشغول گدایی

یکی مثل کبوتر پی دانه، یکی مثل گیاهی،
و در این مزرعه دنبال جوانه

یکی داد زد آقا که برای خودتان آمدم اینجا
نه پی دانه و یا این که جوانه ...

که مقصود تویی، کعبه و بت خانه بهانه ...

@rahe_aseman
🌾🌿🌾