‍ یکی از حالات موحد عارف. رفقای کاظمینی میگفتند:

‍ يكي از حالات موحد عارف #سيد_هاشم_حداد
رفقاي كاظميني ميگفتند :
يك روز با ماشينهاي ميني بوس ( كبريتي شكل عراق ) از كربلا با آقاي حداد به كاظمين آمديم در ميان راه ، شاگرد شوفر خواست كرايه ها را اخذ كند ، گفت : شما چند نفريد ؟
آقاي حداد گفتند : پنج نفر . گفت : نه ، شما شش نفريد ! ايشان باز شمردند و گفتند : پنج نفريم ، ما هم ميدانستيم كه مجموعا شش نفريم ، ولي مخصوصا نميگفتيم تا قضيه آقاي حداد مكشوف گردد .
باز شاگرد سائق گفت : شش نفريد ! ايشان گفتند : اي برادرم ! مگر نميبيني ؟! - در اينحال اشاره نموده و يك يك افراد را شمردند - اينست يكي ، و اينست دو تا ، و اين است سه تا ، و اينست چهار تا ، و اينست پنج تا ! ديگر تو چه ميگوئي ؟!
او گفت : اي سيد ! آخر تو خودت را حساب نميكني ؟!
رفقا گفتند : عجيب اينجاست كه در اين حال باز هم آقاي حداد خود را گم كرده بود ، و با اينكه معاون سائق گفت : تو خودت را حساب نمي كني و نمي شماري ، باز ايشان چنان غرق عالم توحيد و انصراف از كثرت بودند كه نمي توانستند در اين حال هم توجه به لباس بدن نموده و آنرا جزو آنها شمرده و يكي از آنها به حساب در آورند !
حضرت آقاي حداد خودشان براي حقير گفتند : در آن حال به هيچ وجه من الوجوه خودم را نمي توانستم به شمارش در آورم ، و بالأخره رفقا گفتند : آقا شما خودتان هم حساب كنيد ، و اين بنده خدا راست مي گويد و از ما اجرت شش نفر ميخواهد.
من هم نه يقينا بلكه تعبدا به قول رفقا كرايه شش نفر به او دادم .
( روح مجرد ص ۶۹ )



@rahe_aseman