⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ …. ✍قدیم در کتابی این داستان را خواندم که:

⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜



✍قدیم در کتابی این داستان را خواندم که:
❄️سعدی شاعر معروف یه وقتی کفش نداشت، عصبانی بود که من شاعری این مملکت، باشم آن وقت کفش ندارم.
❄️مدتی از خدا ناراضی بود که: خدایا، این چه زندگی است که ما کفش نداریم بخریم. شاعر هم هستیم!

🎯 تا اینکه یک روز جلوی مسجد می‌گذشت، یک نفر را توی مسجد دید که از زانوها به پایین پا نداشت، تا او را دید،
❄️سرش را بلند کرد و گفت: «خدایا شکرت که اگر من کفش ندارم، پا دارم».

☘ تا دیروز از خدا ناراضی بود،
☘اما امروز که دید این شخص پا ندارد، خوشحال شدو گفت: « الحمدالله، اگر من پا نداشتم، چیکار میکردم؟»
☘خدا می داند واقعا اگر ما پا نداشتیم چیکار میکردیم؟!

💎گاهی نعمت های خدا را یاد کنید. پا نداشتیم، دست نداشتیم، چشم نداشتیم، گوش نداشتیم، چیکار میکردیم؟

📚 ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۲۴ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانی(ره)


https://telegram.me/joinchat/A6bBgzv2NvgCRzKpJ-VT3w

⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜