‍ 🌾🕊 ….. ✍داستان زاهد بصره

‍ 🌾🕊




✍داستان زاهد بصره

💞 زاهد وارسته اى در بصره سكونت داشت، در بستر مرگ قرار گرفت، خويشانش بر بالين او نشسته و گريه مى كردند.

🌟زاهد به پدرش رو كرد و گفت: چرا گريه مى كنى؟
پدر گفت: چگونه گريه نكنم، وقتى كه فرزندى از دنيا برود، پشت پدر مى شكند.

🌟زاهد به مادرش گفت: چرا گريه مى كنى؟
مادر گفت: چگونه نگريم كه اميدوار بودم در ايّام پيرى عصاى دستم باشى و به من خدمت كنى، و هنگام بيمارى و مرگ در بالينم باشى.

🌟زاهد به همسرش گفت: چرا گريه مى كنى؟
همسر گفت: چگونه گريه نكنم كه با مرگ تو، فرزندانم يتيم و بى سرپرست مى شوند.

🌟زاهد، فرياد زد: آه! آه! شما هر كدام براى خود گريه مى كنيد، هيچ كس براى من نمى گريد، كه بعد از مرگ به من چه خواهد رسيد و حالم چه خواهد شد؟
آيا سؤال هاى دو فرشته نكير و منكر را مى دهم و يا درمانده مى شوم؟، هيچ كس براى من نمى گريد كه مرا تنها در لحد گور مى گذراند، و از اعمال من مى پرسند،
اين را گفت وآهى كشيد و جان سپرد.


🎋 کتاب عرفان و عبادت آیت الله محفوظی


https://telegram.me/joinchat/A6bBgzv2NvgCRzKpJ-VT3w



🌾🕊