📝 تیغ بر مسیر ستیغ اجتهاد؛ تأملی بر زمینه‌های اجتماعی ساختار آموزشی حوزه علمیه.. [بخش اول]

📝 تیغ بر مسیر ستیغ اجتهاد؛ تأملی بر زمینه‌های اجتماعی ساختار آموزشی حوزه علمیه

✍ جواد شریفی؛ طلبه حوزه علمیه مشهد

[بخش اول]

سالیانی است که زمزمه ساده سازی متون درسی حوزه علمیه به همهمه‌ای همگانی و فراگیر بدل شده و مخالفان و موافقان درباره‌اش بحث می‌کنند.

آغاز مشکل از آنجاست که طلابی که عموما در سنین بالا و از مقطع دانشگاه وارد حوزه علمیه می‌شوند، خود را در مسیری می‌یابند که پس از به طور میانگین 10 سال تحصیل در حوزه علمیه تازه باید وارد دوره تحصیلی به اصطلاح "خارج فقه و اصول" شوند؛ که کمینه اش 4 سال و بیشینه اش تا همرنگ شدن موها با دندان ها زمان می‌برد. و این زمان عمدتا مربوط به دو شاخه فقه و اصول فقه است و رسیدن به درجه علمی اجتهاد که پیش نیازهای دیگری از اطلاعات تخصصی قرآنی و حدیثی و رجالی و... دارد بر طول این زمان می‌افزاید. بگذریم از این که در فاهمه عمومی حوزویان و در آموزه های عموما سینه به سینه، اموری چون تقوا و نبوغ و... از پیش‌شرط‌های معنوی رسیدن به درجه اجتهاد داسته می‌شوند.

در چنین وضعیتی طلاب دانشگاه دیده این وضعیت را با وضعیت دانشگاه مقایسه می‌کنند که فرد با صرف زمانی به مراتب کمتر، در رشته علمی خودش متخصص و صاحب نظر می‌شود. و این چالش، پرسشی انکاری از چرایی و لزوم خواندن متون کهن، مبهم و غامض کلاسیک را در ذهن طلاب پررنگ می‌کند.

در واکنش به این مطالبه از سوی بدنه حوزه، اقداماتی مانند حذف بعضی عناوین درسی، جایگزینی بعضی کتاب‌ها با کتاب‌های دیگر و فشرده‌تر کردن سال‌های تحصیل صورت گرفته است. واکنش دیگر به این وضعیت، واکنشی نظری و طرح ایده "اجتهاد متوسط" از سوی کسانی همچون صادق لاریجانی است که معتقدند لازم نیست برای رسیدن به درجه اجتهاد در همه علوم پیش گفته، مجتهد و صاحب نظر بود؛ بلکه می‌توان در بعضی از شاخه ها مانند رجال، مبانی مجتهد دیگری را مبنا قرار داد و منحصرا همه کوشش های اجتهادی را صرف فقه و اصول فقه کرد. واکنش دیگر به این مطالبه ایجاد مراکزی آموزشی مانند "سفیران هدایت" است که مختص طلابی است که دغدغه متخصص و صاحب نظر شدن در علوم دینی را ندارند و بر آن هستند که معارف دینی موجود را در میان مردمی که هنوز گوش به سخن روحانیت دارند تبلیغ کنند. هنوز این مطالبه از سوی بدنه حوزه و واکنش‌ها به آن از سوی مدیران عالی حوزه در جریان است.

اما هدف این نوشته طرح ایده‌ای درباره ارتباط وضعیت موجود با ساختار قدرت در گروه اجتماعی حوزیان است. اجتهاد در منظومه فکر حوزوی لوازمی دارد که نظم موجود را به خطر می‌افکند. مجتهد در همه رفتارهای دینی خودش طبق نظر خودش عمل می‌کند. نظر یک مجتهد در حق مجتهد دیگر نافذ نیست و از این رو ساختار قدرت منسجمی میان خود مجتهدان شکل نمی‌گیرد؛ حداکثر شاید مخالفت نظری خود را در برابر مجتهدی که مرجعیت گسترده‌تری دارد آشکار نکند اما باز مقلدانش را به پیروی از نظر شخصی خودش_که حکم دینی می‌پندارد_ فرا می‌خواند. نظرات دینی مجتهد نسبت به کسانی که اجتهاد وی را بپذیرند حجیت و نفوذ دارد. مالیات‌های دینی مقلدان خودش را جمع و به صلاحدید خودش در موارد مجاز شرعی مصرف می‌کند.

حال فرض کنید گروه اجتماعی حوزویان چه اندازه ظرفیت دارد که وجود تعداد بی‌شماری از مجتهدان را به رسمیت بشناسد و بنیان و نظامش به خطر نیفتد؟! درجه علمی "اجتهاد" و به تبع آن مقام اجتماعی "مرجعیت" با منافع اجتماعی و اقتصادی بی‌شماری گره خورده که تعدد مجتهدان، خطری بالفعل برایش به شمار می‌رود. فزونی یافتن مجتهدان مساوی است با پایان عصر مراجع بزرگ و کاهش نفوذ اجتماعی شان، کاهش درآمدهای بیت مرجعیت، سخت شدن سامان بخشیدن به این نهاد دینی. حال درک شدنی‌تر است که چرا هنوز بدنه بسیار سنتی حوزه علمیه از قبول تحولاتی که منجر به کوتاه و آسان شدن مسیر تحصیل و اجتهاد طلاب می‌شوند سر تافته و تیغ در مسیر این ستیغ بلیغ می‌نهند.

ادامه 👇👇👇
@social_studies_of_fiqh
@religionandsociety