🔻نجف و تنهایی‌هایش🔻. (به نام «توسعه» و «بازسازی» چه بر سر میراث‌مان می‌آوریم؟).. ✍مهدی سلیمانیه

🔻نجف و تنهایی‌هایش🔻
(به نام "توسعه" و "بازسازی" چه بر سر میراث‌مان می‌آوریم؟)

✍مهدی سلیمانیه

🔹نجف قدیم، از خودنمایی گریزان است. این را در نخستین برخورد با بافت تاریخی‌اش به خوبی درمی‌یابی. شهر و هر آن‌چه در آن است، همین طبع را دارد. شهر میلی به جلوه‌فروشی ندارد. همه چیز در نهایت سادگیِ کارکردی است. حتی گدایان نه چندان اندک شهر هم به تو «پیله» نمی‌کنند. دستفروش‌های پر تعدادش جز دعوتی ساده به خرید اجناس، اصراری به گیر انداختنت ندارند. تمام این سادگی زاهدانه، چون حلقه‌های زحل، حول محور گنبد زرد حضرت علی به سکوت نشسته‌است.

🔸حرم، خود به صورتی معنادار کوچک، آشنا و ساده است. آن‌قدر ساده که گویی نه به حرم، که به مسجد آشنای کودکی‌هایت آمده‌ای. آن‌قدر صمیمی و بی‌چم و خم که می‌توانی قرارت را بی‌واهمه، در یک کلیت مبهم «قرار، بعد از نماز، داخل صحن» رها کنی و مطمئن باشی که دیدار معهود، ممکن می‌شود. آخر حرم، تا دیروز، تنها یک صحن داشت: «یک»؛ محور زهد.

🔹همه‌چیز در حد اعلای سادگی کارکردی. مساجد سخت ساده‌اند. بی‌بنرها و تصاویر براق بر دیوار. سفید، خلوت و آرام. اینجا هنوز پیرمردها با همان صدای خش‌دار و صدق نهفته در سایه‌ی سنت دعا می‌خوانند. به تحریر و دستگاه نیازی نیست. طلاب یقه‌هایی چرک دارند. سفیدی براق عمامه‌ها و اتوی لباده‌ها غایبند. عبایی ساده و قبایی چروک و عمامه‌ای نامنظم پیچیده‌شده و مویی کوتاه و کتابی نه در کیف، که زیر بغل.

🔸سنت، اما از پا افتاده است. کسی سنت را برای ساختن زندگی بهتر نمی‌کاود. از سوی دیگر اما، بدون چندان تلاش و تمرکزی، از دور، نه چندان دور، صدای نعره‌ای می‌آید: لشکر مغولی مدرنیسمِ غیربومی، به سوی نجف می‌تازد. نه تنها از غرب، که از شرق. نه تنها از نیویورک و لندن و پاریس، که از مشهد! پیش‌قراولان حریص تک‌چشمش به شهر خاکی رسیده‌اند و در گوشه‌گوشه‌ی نجف سنگر و برج و بارو ساخته‌اند: جرثقیل‌های ساختمانی زرد رنگ فسفری، با نام‌های لاتین بزرگ Caterpillar، از جای‌جای شهر سربرآورده‌اند. از کوچه کوچه‌های باریک و پیچ‌ در پیچ شهر، صدای پتک و تخریب به گوش می‌رسد. موریانه‌ی مدرنیته طاق‌ها و گره‌چینی‌ها و رواق‌ها و حوزه‌های خسته از بی‌تدبیری را یکی یکی به خاک می‌اندازند. شهر در حال فروریختن است. به دیوارهای مسجد هندی، شکاف افتاده‌است. وادی‌السلام در هجوم بطری‌های پلاستیکی و زباله دست و پا می‌زند. در میان بافت متواضع و افتاده‌ی شهر، ساختمان‌های فولادی و اسکلت‌های فلزی یازده طبقه، مغرورانه و خودفروشانه، فخر می‌فروشند.

🔹این دیو غریبه‌ی مهاجم مست اما بی‌دعوت نیامده‌است. او را به این سفره‌ی تخریب به پخت فاجعه دعوت کرده‌اند. از صاحبان این سفره. از متولیان این خانه. نه به اجبار که به اصرار. بسیاری از ساختمان‌های برافراشته، ملک آقازادگان انگشتر عقیق به دست و تسبیح بر کف است. این‌جا آقازاده‌ها بر شاخه‌ی نجف نشسته‌اند و بن می‌برند. و دردناک آن‌که حتی از متولیان حرم! و چه عجب که پتک و جرثقیل و تخریب، به دست شهروندان این شهر افتاده باشد و هر کس گوشه‌ای از کشتی را به قدر وسع خویش سوراخ کند؟ گویی همه در این میانه یا سکوت کرده‌اند، یا درکی از فاجعه‌ی در حال وقوع ندارند و یا فعالانه به قتل سادگی و میراث نجف، کمر بسته‌اند. چه جای شگفتی؟ که الناس علی دین ملوکهم.. کار از پاس داشتن حرمت امامزاده گذشته‌است.

🔸این‌جا سخن از مدل لندن و پاریس نیست. این‌جا همه از مدل «مشهد» می‌گویند. ظاهر از مدرنیته که همه چیز را برق می‌اندازد، ساختمان‌های عظیم بر پا می‌کند، نقره و طلا روی هم انباشت می‌کند اما در این هجوم زرق و برق، نخستین قربانی «معنا»ست. نخستین شهید، زهد؛ و نخستین گمشده، هویت. این درکِ از مدلِ توسعه‌ی مشهد، آفت نجف شده است. انباشت سرمایه‌های مادی و حساب‌های پر از پول سیاه نفت و سرطان حاد فساد، بافت‌های اندام خسته‌ی نجف را ذره ذره نه، تکه‌تکه می‌خورد.

🔹راه رستگاری نجف، از تقلید چشم‌بسته از ظواهر عظیم و پرطمطراق ایرانی و عربستانی نمی‌گذرد. گنج نامکشوف نجف، آن‌جا نیست. همین‌جاست. مدرنیته اگر سوغاتی برای نجف داشته باشد، همین است: تأمل جدی در سنت. آغاز جدی از سنت. حفظ جدی سنت؛ و فراروی هوشمندانه از سنت. تغییر و بهبود در زیست امروز نجف هم باید از همین مسیر بگذرد. راه، همان است که بود: بازگشت به خویشتن.


🔰منبع: کانال گروه مطالعاتی «جامعه‌شناسی تشیع»

@religionandsociety