ذهن مدرن، «اصالت»، یا اتصال بی‌گسست و مستقیم تاریخی امروز به هزار سال پیش را توهمی تاریخ‌گریزانه می‌انگارد، هر انسانی را دارای عقل

ذهنِ مدرن، «اصالت»، یا اتصال بی‌گسست و مستقیم تاریخی امروز به هزار سال پیش را توهمی تاریخ‌گریزانه می‌انگارد، هر انسانی را دارای عقلی مستقل و توانمند برای تشخیص نیک از بد یا درست از نادرست قلمداد می‌نماید. بر خلاف آن، ذهنیتِ فقهی، خودخواسته و مصرّانه، در دوران نابالغی عقل مانده و حاضر نیست با پذیرش مسئولیت داوری، به بلوغ برسد و از اقتدارهای بیرونی رهایی یابد.

ذهنیت فقهی می‌کوشد واقعیت را تغییر دهد تا با مفاهیم سنّتی سازگار گردد، به جای آن‌که ناظر به واقعیتِ جاری مفهوم‌پردازی نماید و تقدّسی برای هیچ مفهومی قائل نباشد. چنین ذهنیتی، مفاهیم و نظریاتِ قدما را واقعی‌تر از واقعیتِ دگرگون‌شونده می‌انگارد و در نتیجه، واقعیت را تا جایی به رسمیت می‌شناسد که به کار اثبات مشروعیتِ سنت قدیم بیاید یا از آن پاسداری کند. عقلِ فقهی مقیّد به نقل، و مقدّم بر عقلانیتِ آزاد است و بنا به سرشتِ دل‌بخواهی و تحکم‌آمیزی که دارد، نظامِ تبعیض‌ها و روابط قدرتِ نابرابری را در جامعه مشروعیت و وجاهت می‌بخشد. عقل فقهی، عجب نیست که رویکردی پرتناقض و توجیه‌ناپذیر به جهانِ واقعی داشته باشد: مثلاً تکنولوژی غرب را جهانی بداند و استفاده از آن را حق مسلّم خود بخواند، ولی علوم زبانی، اجتماعی و تاریخی مدرن را نادیده بگیرد، و مبانی و مفروضاتِ خود را به آزمون آن نسپارد.

در عصر جدید، به ویژه با انقلاب ایران، روحانیت، به جای حلِ نظری و عقلانی بحران دین، به قدرت دولت و ثروت نفت پناه برد. ولی قدرت قهریه و امکانات مالی، هیچ کدام، به تحول فکری و تولید معرفت نینجامیدند. اسکیزوفرنی فرهنگیِ روحانیت، روزبه‌روز، حادّتر ‌شود و فقر فکری و بحران باور در حوزه‌های علمیه، مخاطره‌آمیزتر و پرهزینه‌تر می‌گردد.

■ چه مخاطره‌ای و به چه شکلی؟ به شکل اسلام‌گریزی؟

رشد پدیده گریز از اسلام فقهی در ایران انکارناپذیر است. در عین حال، دو نکته را باید در نظر داشت: گریز از اسلام فقهی، با اسلام‌گریزی یکی نیست. بسیاری بیزار از اسلام فقهی، به سراغ اسلامِ روشنفکرانِ دینی، اسلامِ صوفیانه یا انواع دیگر اسلام می‌روند. بنابراین، تحول «تدین» (religiosity) یا نوع دین‌داری، گسترده‌تر و پیچیده‌تر از تغییر «دین» است. جلوه‌ای از تحول تدیّن را می‌توان در دگرگونی مراجع و اقتدارهای دینی نگریست. همین‌طور، رویکرد گزینش‌گرانه به احکام یا آداب دینی، یکی دیگر از نمودهای این تحول است که رشد فردیت مؤمنان و کاهش اعتبار قدسی مراجع تقلید را نشان می‌دهد.

دوم آن‌که، گریز از اسلام فقهی، یا حتی اسلام‌گریزی یا دین‌گردانی، پدیده‌ای منحصر به ایران نیست. در دهه‌های گذشته، در کشورهای اسلامی، به طور کلی، پدیده‌هایی از این دست رشد چشمگیری یافته‌اند. من تاکنون به مطالعاتی تطبیقی برنخورده‌ام که تفاوت تغییرات دینی در ایران را با همین پدیده در کشورهای اسلامی دیگر بررسی و ارزیابی کرده باشد.

در عین حال، ویژگی عصر سکولار فراهم آوردن امکان انتخاب میان دین و بی‌دینی برای همه آدم‌هاست. الحاد به معنای دقیق آن، پدیده‌ای مدرن و البته عالم‌گیر است. دین، دیگر یگانه شکل تعلّق ترانسندنتال یا استعلایی انسان‌ها به شمار نمی‌رود. تنوع و تعدد دین و دین‌داری و بی‌دینی در عصر سکولار، بی‌شک سابقه‌ای در تاریخ ندارد.

■ به نظر شما مهم ترین علت روی گردان شدن بخشی از جامعه از روحانیت چیست و آیا این ممکنن است روحانیت را وادار به تعریف جدیدی از نقش خودکند؟

مهم‌ترین رذیلتِ بیزاری‌برانگیزِ روحانیت، انحصارطلبی آن به نام خداست. مجموعه تبعیض‌های گسترده‌ای که شالوده تفکر فقهی است – تبعیض میان روحانیت و شهروندان – ذاتِ عدالت‌ستیز روحانیت را عیان می‌نماید معضل روحانیت در وابستگی هویت و بقای آن به نظامِ تبعیض‌هاست.

اگر روحانیت نتواند معنا و کارکرد خود را بازسازی و بازتعریف کند و هم‌چنان با اصل برابری و اصل آزادی در تضاد بماند، این نهاد، مانعِ اصلی دستیابی به جامعه‌ای دموکراتیک شناخته می‌شود. جنبش‌های عدالت‌خواهانه و آزادی‌خواهانه‌، در ایران آینده، ناگزیر به صف‌آرائی در برابر روحانیت و علیه تفکر فقهی است.

خصلت آزارنده دیگرِ روحانیت، تمامیت‌خواهی مطلق و اشتهای سیری‌ناپذیر آن برای اعمال قدرت در همه گستره‌ها و بر همه انسان‌هاست. دست‌کم، در دویست سال گذشته، روحانیت اسلامی، مهم‌ترین مانعِ تأسیس و تثبیت دولتِ مدرن در ایران و جهان اسلام به شمار می‌رود، نه با اندیشه سیاسی مدرن کنار می‌آید، نه حقوق مدرن را به رسمیت می‌شناسد. با وجود منسوخ بودن مبانی و روش‌شناسی معرفتی فقاهت، فقیهان باکی از تسلط بر قلمرو عمومی با زور و اقتدار ندارند. عقل‌گریزی روحانیت باب گفت‌وگو با آن را می‌بندد و نزاع میان فقیهان و دیگران را لاجرم به خشونت وامی‌گذارد. روحانیت روا نیست از مسئولیتی که در تحمیل دو قرن رنج و مصیبت بر مسلمانان دارد، شانه تهی کند.

از دافعه دیگر روحانیت نمی‌توان چشم پوشید: