📖🌻🌼. ☘شرح تک غزلی از دیوان شمس.. ◾️قصه آئینگی در اشعار مولانا

#شبی_در_کنار_آفتاب📖🌻🌼
☘شرح تک غزلی از دیوان شمس

◾️قصه آئینگی در اشعار مولانا

در دیوان شمس ما نمی دانیم مولانا با چه کسی سخن می گوید . خصوصا وقتی خطاب می کند مخاطب او کیست ؟
خود اوست؟
شمس تبریزی است ؟
مخاطب او خداوند است ؟
آیا مخاطب او یک مخاطب مجهولی است که نزد او معلوم است و بر ما معلوم نیست ؟
هیچ کدام اینها معلوم نیست .

حقیقت این است که در عمق و ژرفای چنان تجربه هایی ، مخاطِب و مخاطَب یا گوینده و شنونده در هم می روند و واقعا خود شخص هم نمی داند که در همان حال ، خود او سخن می گوید یا دیگری از زبان او سخن می گوید . این دو تا چنان یکی می شوند و چنان بر هم منطبق می شوند که تشخیص آن بر خودِ سخن گو هم میسر نیست چه جای ما که نشسته ایم و از فاصله ی هفت و نیم قرن این سخنان را می خوانیم .

عین این سخن را من البته در باب قرآن داشته ام .
آنجا هم حرف من این است که وقتی پیامبر سخن می گوید حقیقتا ، هم پیامبر سخن می گوید هم خداوند سخن می گوید .
وقتی که پیامبر حرف می زند پیدا نیست که این سخن پیامبر است یا سخن خداوند است . آیا پیامبر هنگامی که غرق در وجود خداوند است می پندارد که خدا از زبان او سخن گفته یا واقعا خود او سخن گفته است .
درست این است که بگوییم همه ی اینها با همدیگر هستند .

اصلا تفکیک اینها از یکدیگر نا ممکن است . حالا در مورد وحی و در مورد پیامبری ممکن است که هزاران سوال و شبهه در ذهن ها بر خیزد اما در مورد کسی چون مولوی پذیرفتن این امر بسیار آسان تر است . خصوصا وقتی شما یک مرور عمیقی بر ابیات مولانا بکنید . وقتی که حرف می زند واقعا ببینید که چگونه مخاطب عوض میشود . از وادی به وادی دیگر پا می گذارد . و چگونه معنا کردن بیت بر شما دشوار می شود .
مگر اینکه متفطّن به این معنا باشید که موضع عوض می شود و مولوی همیشه یک جا نایستاده و مخاطبِ رو به روی او هم یک جا نایستاده است ، جا عوض می کند و چنان در هم می روند که کار بر آدمِ نا آشنا مشکل می شود . اما همینکه آشنایی حاصل شد آنگاه متوجه می شوید که اینچنین است .

آنجا که مولانا می گوید
" آینه ای نقش تو عکس کسی است
خود ز همه نقش جدا بوده ای "

در این جا درست متوجه می شوید مولوی در واقع معشوق خودش را در حکم آینه ای می داند که خودش را در او می بیند . لذا با معشوق خودش که آینه باشد وقتی سخن می گوید چون خودش هم در آیینه دیده می شود گویی که با خودش حرف می زند . آنوقت اگر آیینه حرف بزند چون عکس او در آیینه است او گمان می کند که خودش دارد حرف می زند . نکته ی خیلی مهمی است .

در واقع پایه ی تئوری این مطلب را دارم برای شما می گویم :
اگر موجودی آیینه وار در مقابل شما بایستد سخن گفتنِ شما با او باعث میشود که خطیب و مخاطب در یکدیگر بروند و معلوم نشود که کدام گوینده و کدام شنونده است .

بارها این قصه ی آیینگی در اشعار مولانا تکرار شده است . هم در دیوان شمس و هم در مثنوی . تفطّن به این نکته باعث می شود که آدم اصل ماجرا را بهتر بفهمد . خداوند برای آدمی همیشه نقش آیینه را دارد .


خدای هر کس به قد و قامت آن شخص است و در حد ظرفیت او پیاده می شود و شکل و محدودیت می پذیرد .

اینها نکاتی است که باید در بن معنا نزد شما باشد تا درک کلمات مولوی و همچنین سِرّ در هم رفتن گوینده و شنونده ، قدری آشکار بشود
@roshanfekridini13.