غبار غم برود حال خوش شود☘ 📚 #هر_کتابی_ارزش_خواندن_ندارد 🔺 معرفی #کتاب_مفید 🔷️ شرح آثار فلاسفه 🌿شرح آثار #حافظ_سعدی_مولانا و شمس تبریز 🎥 #دکلمه_موسیقی_کلیپ « ارتقاء آگاهی فرهنگی_فکری_فلسفی و بسط عدالت » ؛ادمین: @abibikaran13
☘ بیایید بیش از این خود را نفریبیم
☘ بیایید بیش از این خود را نفریبیم. آنچه که امروزه ما را در سراشیبِ تباهی انداخته، نه انبوهِ کتابنشناسان، بلکه جهالتِ بینهایتِ خوانندگانيست که در سطحِ کتابها فروماندهاند. زیاني که یک کتابخوانِ اتوکشیدهیِ عصاقورتدادهیِ بادکرده برایِ یک جامعه دارد، بسي بیشتر از زیانيست که هزاران کتابنخواندهیِ بیخبر توانند داشت. این همهچیزخوانهایِ هیچندان، بهراستی که مایهیِ زوالِ فرهنگاند. هر چه بیشتر کتاب میخوانند، نادانتر و تنگنظرتر میشوند و درهایِ آغوششان به رویِ نابترین و والاترین و درخشانترین اندیشهها، بستهتر! نشستن و کتاب خواندن و از جای نجنبیدن را فضیلت میشمارند. حال آنکه بهقولِ نیچه: «اندیشههایِ باارزش آنهایي هستند که قدمزنان میآیند.» هیچ اشارهاي در هیچ کتابي، ایشان را برنمیانگیزانَد که از میانِ کاغذها و حرفها برخیزند و چشمي به دوردستها بگشایند و گامي بردارند و کاري بکنند؛ چه رسد به نشانههایِ بیرون از کتابها! و اصلاً این چه تصوّرِ بیمارگونهايست که تنها کتاب میتواند آموزنده و اندیشهپرور باشد؟! چرا اینهمه کتابهایِ نانوشته و معناهایِ نهفته در زندگی را نمیبینیم و درنمییابیم؟! آنگاه که دانش را تنها در کتاب میجوییم، چه جایِ شگفتیست که سرانجام دستِ خالی از میانِ کتابها بازگردیم.
🍁ما جزوِ کساني نیستیم که فقط در میانِ کتابها فکر میکنند و تراوشاتِ فکریِ آنان نیاز به محرّکهایِ آثارِ چاپی دارد؛ ما عادت داریم در فضایِ باز فکر کنیم، حینِ راه رفتن، بالا و پایین پریدن، بالا رفتن، رقصیدن و ترجیحاً رویِ کوههایِ تکافتاده و یا در منتهیالیهِ ساحلِ دریا، جاهایي که خودبهخود تفکّربرانگیزند. اوّلین کارِ ما برایِ قضاوت در موردِ ارزشِ یک کتاب یا یک انسان و یا یک قطعه موسیقی آن است که از خود بپرسیم: «آیا میتواند راه برود و یا بهتر بگوییم: آیا میتواند برقصد؟» ما به ندرت چیزي میخوانیم...
🍃 برخيها برایِ گسترشِ کتابخوانی و به زور کتابخوان کردنِ مردم، چنان دست و پا میزنند و عرق میریزند که انگار همه با خواندنِ کتاب به معرفت و تعالی میرسند و جهل از میان میرود! زهی خیالِ باطل! یک کتابِ والا (و نه هر کتابي) تنها میتواند یک تلنگر باشد، یک انگیختار باشد، یک جرقّه باشد. یک جرقّه، تنها در کنارِ یک انبارِ باروت میتواند انفجاري بزرگ را رقم بزند با شعلههایي سر برآورده به آسمان. وگرنه یک کوهِ یخ را با گدازههایِ آتشفشانی نیز نمیتوان به آتش کشید. اگر زمینهاش فراهم نباشد، دانش به بار نخواهد نشست. کتاب، تزریقکنندهیِ دانش نیست. بعضيها در همان حالي که دارند در باتلاق فرو میروند، کتاب میخوانند! این بلاهت را چه میتوان نامید؟ آنقدر سر در کتاب فرو میکنند که آخر با کتابهایشان در لای و لجن فرو میشوند. چه بسیار دیدهام مردابنشیناني را که دستِ یاریِ یک رهگذرِ نجاتبخش را پس زدهاند و از او کتاب خواستهاند! نمیپرسند: «چه بایدمان کرد؟» میپرسند: «دیگر چه بخوانیم؟» انگار که کم کتاب خواندهاند! عمري را که میتوانستند بهراستی زندگی کنند، بیهوده در میانِ ورقها و سطرها تلف کردند و آخر هم هیچ! با حافظهاي انباشته از «این چه گفت» و «آن چه گفت»، هنوز نمیدانند خود چه حرفي برایِ گفتن دارند و چه بایدشان کرد!
☘ چه بسیارند خُرداني که کِرمِ کتاب شدند و لایِ کتابها لانه کردند و در کتابخانهها فرو ماندند، و چه اندکاند بزرگاني که چون عقاب از درونِ کتابها برخاستند و بر فرازِ بلندترین قلّهها به پرواز درآمدند.
از صد یکی به جای نیاورده شرط علم
وز حب جاه در طلب علم دیگری
از من بگوی عالم تفسیر گوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری
علم آدمیت است و جوانمردی وادب
ور نی ددی و به صورت انسان مصوری
@roshanfekridini13.