از دافعه دیگر روحانیت نمی‌توان چشم پوشید: بی‌فرهنگی

از دافعه دیگر روحانیت نمی‌توان چشم پوشید: بی‌فرهنگی. جهلِ مقدّسِ روحانیت، بسترِ سترون فرهیختگی و فرزانگی است. روحانیت با هنر بیگانه است، از ادبیات سردرنمی‌آورد، از لطافتی که دوره کوتاهی در تمدن اسلامی وجود داشت هم بهره‌ای ندارد، تک‌ساحتی است، در درکِ دیگری نمی‌کوشد، نگاهِ انسانی را نیاموخته، میانِ کافر و مؤمن، زن و مرد، کودک و بزرگ‌سال تفاوت می‌گذارد، در جهانی بس تنگ و خفقان‌آوری زندگی می‌کند، بدون آن‌که از تنگنایش به تنگ آید. نه فقط خود فاقد فرهنگ است که فرهنگ را از دیگران هم دریغ می‌کند، چاقوی تیز تکفیر و سانسور را به کمر می‌بندد، و رستگاری را، هم‌چون کالایی نایاب، میان خود و پیروانِ «فرقه ناجیه» تقسیم می‌کند و دیگران را به دیده دوزخیانی در آستانه دروازه مرگ می‌نگرد.

■ آیا می‌توان از یک جهت‌گیری به سوی اصلاحات در اسلام شیعی حرف زد؟ اگر به این نیاز پاسخ داده نشود، آیا با نوعی زوال آن روبرو می‌شویم؟

من نشانه‌هایی از ظهور تفکر انتقادی در میان حوزه‌های علمیه شیعی یا کسانی که هویت شیعی برای خود قائل‌اند، نمی‌بینم. سنت شیعی و سنت اسلامی به طور عام، از لحاظ فکری، قرن‌ها پیش، زوال یافته و منسوخ شده است. اما عدم مشروعیت فکری یک سنّت لزوماً به معنای زوال قدرت نهادها و نمادهای آن در واقعیت اجتماعی نیست. می‌دانیم که عدم مشروعیت قدرت سیاسی تقریباً همزاد با خودِ اسلام است.

در اسلام، پس از درگذشت پیامبر تا کنون، تقریباً هیچ حکومتی در جهان اسلام مشروع نبوده است. بنابراین، زوال عقلانی اسلام، به خودی خود نویدِ افول قدرت تاریک‌اندیشی اسلامی نیست. اصلاحِ واقعی در روحانیت زمانی رخ می‌دهد که عقلِ مستعفی را دوباره به کارگیرند