📗حکایت دوم؛ تحیر بایزید.. 🌿شبی بایزید بسطامی بیرون شهر آمد

#حکایات_بایزید

📗حکایت دوم ؛ تحیر بایزید

🌿شبی بایزید بسطامی بیرون شهر آمد. همه جا را از خروش خلق خاموش و خالی دید.ماهتابی دل افروز دید که شب از پرتو آن چون روز روشن شده بود. آسمان پر از ستارگان آراسته بود و همه به شب بازی مشغول بودند.

آسمان پر انجم آراسته
هر یکی کاری دگر را خاسته

شیخ چندی در صحرا گشت و هیچ جنبنده ای از جای نمی جنبید.
شورشی در دل وی افتاد و از دور گفت: یارب در دلم شور افتاده و بی قرارم، آخر با چنین بارگاه رفیعی که تو داری چرا همه جا از مشتاقان و عاشقان تو خالی است؟

هاتفی گفتش که ای حیران راه
هر کسی را راه ندهد پادشاه

عزت ما این چنین اقتضا می کند که هر گدایی بر درگاه ما راه نیابد و غافلان را اینجا جایی نیست.

چون حریم عزّ ما نور افکند
غافلان خفته را دور افکند

مردانِ راه سالیان دراز انتظار کشیدند تا از صد هزاران یکی را بار دادند.
@roshanfekridini13