ببینیم پوزیتیویسم چیست؟.. این اصطلاح دست کم سه کاربرد دارد:

ببینیم پوزیتیویسم چیست؟

این اصطلاح دست کم سه کاربرد دارد:

یکم ـ دوره‌ای از معرفت بشری که پس از دورۀ تئولوژیکال و متافیزیکال می‌آید. این مدّعای آگوست کنت، فیلسوف فرانسوی قرن نوزدهم است که می‌گوید آدمیان ابتدا حوادث را به خدایان و سپس به ذوات نهفته در اشیاء نسبت می‌دادند و فقط در دوره سوم است که قوانین تجربی پرده از راز پدیدارها برمی‌دارند. وی علم این دوره را پوزیتیو (یعنی محصّل و مشت پُرکن و عینی) می‌خواند که تجربه، ستون آن است و آن را در مقابل متافیزیک می‌نشاند که فلسفۀ ویژۀ یونان باستان و قرون وسطای اروپاست.

دوم ـ دیدگاهی که می‌گوید معرفتی جز معرفت تجربی معتبر نیست و علم از استقراء شروع و بر آن بنا می‌شود، و همین استقراء ما را به قوانینِ علمیِ کلّی و دائمی می‌رساند که برای توضیح پدیدارها لازم و کافی‌اند. همچنین بر آن است که مشاهدات استقرائی برای اثبات (راستی‌آزمایی شدید)[۵] یا تأیید (راستی‌آزمایی خفیف)[۶] تئوری‌ها به کمک ما می‌آیند و این مشاهدات معنای خود را بر دوش خود حمل می‌کنند و مصبوغ و مسبوق به تئوری‌ها[۷] نیستند.

این معنا از پوزیتیویسم در ذهن نیوتن[۸] و استوارت‌میل[۹] حاضر بود و بعدها در حلقۀ وین، به دست ویتگنشتاین[۱۰] متقدم و کارناپ[۱۱] و نویراث[۱۲] و … نضج و قوام بیشتر یافت و به مسألۀ معناداری هم گره خورد و به پوزیتیویسم منطقی منتهی شد که معتقد بود تنها یک زبانِ معنادار وجود دارد و آن زبان علم تجربی است، و گزاره‌ای معنادار است که قابلیت راستی‌آزمایی تجربی داشته باشد، و همین گونه از پوزیتیویسم بود که آلفرد ایر[۱۳] برای اولین بار (۱۹۳۶) آن را وارد فضای فلسفۀ آنگلوساکسون کرد و سال‌ها مورد نقض و ابرام قرار گرفت تا نهایتاً ایر خود اعلام داشت که متأسفانه همۀ ارکان آن باطل و کاذب بوده‌اند؛ و همین پوزیتیویسم بود که کارل پوپر[۱۴] خود را قاتل آن می‌دانست[۱۵] و به جای اثبات‌پذیری[۱۶]، معیار ابطال‌پذیری[۱۷] را نشاند و علم را به جای آنکه استقرائی بداند، فرضی ـ استنتاجی[۱۸] دانست و اعلام کرد که علم، نه با استقراء آغاز می‌شود، نه با اثبات ختم می‌گردد، بلکه از افسانه‌ها و مسأله‌ها آغاز می‌گردد و مشاهداتِ فارغ از تئوری نداریم، و تئوری‌های علمی از جهان خارج خبر می‌دهند، نه از داده‌های حسّی (چنانکه اعضای حلقۀ وین می‌پنداشتند ـ پسیکولوژیسم[۱۹])؛ و هیچ قانون و اصل قطعی اثبات‌شدۀ علمی و تجربی نداریم، و استقراء نه از عهدۀ تحکیم خود برمی‌آید و نه از تحکیم علم؛ و رشد دانش، کمّی نیست بلکه فرایندی است از حدس‌ها و ابطال‌ها[۲۰].
تامس کوهن[۲۱] با سلاح دیگری به مصاف پوزیتیویسم رفت و خصلت تاریخی و پارادایمی علم را آفتابی کرد و علم استقرائی را بخشی از علم نرمال انگاشت، و ورود انقلاب در علم را در اثر تحول پارادایم‌ها[۲۲] جایز دانست و راه را بر نسبیّتی علم‌آزار گشود و عقلانیّت مطلوب پوزیتیویست‌ها را از علم ستاند، و به تقریب آن را به ایدئولوژی‌ها نزدیک کرد.

لاکاتوش[۲۳]، ریاضیدان و فیلسوف مجارستانی، در مقام تنقیح و نقد آراء پوپر و کوهن و جمع میان آنها، علم را زنجیره‌ای از «برنامه‌های پژوهشی»[۲۴] دانست که با هم رقابت می‌کنند و یکدیگر را از میدان به در می‌کنند.

روح غیرپوزیتیویستیِ ابطال در همۀ این فلسفه‌ها حاضر است و تفاوت در متعلّقات آنهاست: در یکی، تک تئوری‌ها طرد و ابطال می‌شوند، در دیگری پارادایم‌ها و در سومی برنامه‌های پژوهشی.

تاریخ علم که از پوزیتیویسم غائب بود، با کوشش‌های پیِر دوهم[۲۵] و الکساندر کوایره[۲۶] در فرانسه سر برآورد و با مساعی تامس کوهن و میشل فوکو[۲۷] دنبال شد، تا نهایتاً موجب زوال پوزیتیویسم ارتودوکس و فرارسیدن پُست‌پوزیتیویسم گردید. امروزه برخی از فیلسوفان علم با پرداختن به شرایط اجتماعی و تاریخی تکوّنِ علم، به راه کوهن و فوکو می‌روند و بیش از دلیل‌کاوی به علّت‌کاوی رغبت نشان می‌دهند و برخی دیگر به راه معرفت‌شناسانه و دلیل‌کاوانه پوپر … و داستان همچنان ادامه دارد.[۲۸]

سوم ـ جامعه و فرد و فرهنگ را چون پاره‌ای از طبیعت گرفتن و بدون توجه به عناصری چون نیّت، اعتبارسازی، اخلاق، زبان و دین (که ویژۀ عالم انسانی‌اند)، به دنبال کشف قوانین جامعه و تاریخ رفتن، و آنها را از دل قوانین بیولوژی و شیمی و فیزیک در آوردن[۲۹] و علوم انسانی علّت‌یاب بناکردن.

این علّت‌کاوی طبیعت‌گرایانه، همان است که مارکس هم در دام آن افتاده بود و ماکس وبر[۳۰]، با جامعه شناسی تفهّمی[۳۱]اش بر آن شورید. فون هایک[۳۲] با نوشتن کتاب ضدّ انقلاب در علم[۳۳] از نخستین کسانی بود که نشان داد نگاه انسانی، طبیعت را هم منقلب می‌کند و فی‌المثل یک قطعه سنگ را یک قطعه زیور می‌بیند. لذا متد علوم انسانی باید مستقل از روش علوم طبیعی باشد و دست کم دو گونه علوم انسانی می‌توان داشت: «علّت کاو» و «معناکاو». به شرحی که در جای دیگر آورده‌ام.[۳۴]