📖حکایت اول: اشک رایگان.. 🌿 یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود

#حکایات_مثنوی_معنوی

📖حکایت اول : اشکِ رایگان

🌿 یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه، از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.
گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟
عرب گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت : خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل.

آن سگی می‌مُرد و گِریان آن عَرَب
اشک می‌بارید و می‌گفت ای کُرَب

سائلی بگُذْشت و گفت این گریه چیست؟
نوحه و زاریّ تو از بَهْرِ کیست؟

گفت در مِلْکَم سگی بُد نیک‌ْخو
نَکْ هَمی‌میرَد میانِ راه او

گفت رَنجَش چیست؟ زخمی خورده است؟
گفت جوعْ الْکَلْبْ زارَش کرده است

بعَد از آن گُفتَش که ای سالارِ حُر
چیست اَنْدَر دَستَت این اَنْبانِ پُر؟

گفت نان و زاد و لوتِ دوشِ من
می‌کَشانَم بَهْرِ تَقْویتِ بَدَن

گفت چون نَدْهی بِدان سگْ نان و زاد؟
گفت تا این حَد ندارم مِهْر و داد

دست نایَد بی‌دِرَم در راهْ نان
لیکْ هست آبِ دو دیده رایگان

گفت خاکَت بر سَر ای پُر بادْ مَشک
که لبِ نانْ پیشِ تو بهتر زِ اشک

اشکْ خون است و به غَمْ آبی شُده
می‌نَیَرزَد خاکْ خونِ بیهُده

📗 [مثنوی_دفتر پنجم ]

@roshanfekridini13